سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)
سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)

1100 روزانتظاربرای دریافت کارت امایش 11

امروز20 بهمن ماه 1395 موفق شدم بعد از یک انتظار طولانی   1100 روزه برای دخترم کارت شناسایی آمایش11 رابگیرم. راستش را بخواهید همان اندازه که درزمان تولد او؛ احساس خوشحالی وخوشبختی داشتم، دقیقا امروز وهنگام دریافت کارت آمایش 11 آن احساس خاص تکرار شد وخداراشکرکردم که توانستم برای دخترم مدرک هویتی موقت بگیرم. کسانیکه در ایران هستند میدانند داشتن یک مدرک اقامتی موقت یکساله یعنی همه زندگی یک فرد مهاجر.!  امروز حوالی ظهر به اداره تامین اجتماعی محل زندگی ام مراجعه کردم تا بعد از انتظار 3 سال و12 روز برای دخترم دفترچه بیمه تامین اجتماعی تهیه بکنم. در سالن انتظار همزمان با من یک زوج جوان ایرانی هم

 حضورداشتند که میخواستند برای نوزاد شان دفترچه بیمه بگیرند. درصف انتظار روی پیشخوان چشمم به شناسنامه نوزاد ایرانی افتاد. کمی دقت کردم تاریخ تولد 35 روز قبل بود. یعنی این زوج جوان ایرانی 35 روز بعدازتولد نوزادشان میتوانستند برای کودک شان دفترچه بیمه تهیه بکنند. در این هنگام ناخودآگاه به تاریخ تولد دخترم نگاه کردم. متوجه شدم دخترم من به دلیل مهاجربودن وافغانستانی بودن 1065 روز دیرترصاحب دفترچه بیمه تامین اجتماعی شده است. در این هنگام یاد دوستانی افتادم که درفضای مجازی ودرمحافل فرهنگی دم ازهمدلی بین مهاجرین وانصار میزنند. میخواستم به این دوستان بگم؛ خداوقت عزیزان. دمتون گرم وحق یارتان باشد ولی تا زمانیکه عمل اصلاح نشود ورفتارهای تبعیض آمیز برطرف نشود وهمدلی با گوشت وپوست  وروح و وروان احساس نشود وتنها با شعار همدل شدن، همدلی صورت نخواهد گرفت.----

روز پدر! ودلتنگیهای من

این روزا شدم یک مسلمان واقعی. میگی چطوری عرض میکنم.
هروقت از وضعیت اسلام ومسلمین در حال حاضر صحبتی پیش بیاید؛ مسلمان چون هیچ حرفی برای گفتن ندارند، سریعا دست میکند توی خورجین شان ویک آیه ویا حدیث بیرون میکشند ومیگن: آری ما 1400 سال قبل فلان بودیم وبهمان شدیم.
حالا من دقیقا همان حالت را پیدا کرده ام.کلا گیج وگولم،منگم وهیچ حس وحال نوشتن مطلب جدید ندارم. ساعت ها فکر  میکنم یه چیزی جدید بنویسم ولی نمیشه. برای اینکه جلوی در وهمسایه کم نیاورم دست توی خورجینم میکنم وبرای هر مناسبتی یه مطلب بیرون میکشم. مثل همین مطلب که برای روز پدر شش سال قبل نوشته بودم. فقط بگم که فعلا سه فرزند دارم.
***
روز پدر! ودلتنگیهای من
۵تیر ما روز ولادت امام علی (ع) مبارک

در ایران این روز را بنام روز پدر نام گزاری کرده اند .

در تمام این سالها که در ایران مهاجر هستم ، در چنین روز های که یادی از پدر میشود ، یک احساس خواصی به من دست میدهد !

آن سالها که جوان بودم بسیاری وقت ها دچار چنین حالتی میشدم ، زمان که به یک راهنما ویک دوست خوب وقابل اعتماد نیاز پیدا میکردم ، زمانیکه درد غربت عرصه را بر من تنگ میکرد ، زمانیکه به علت کم تجربه گی وجوانی با مشکلات زندگی رو برو میشدم، وآنوقت که دلم از دنیای غربت میگرفت وبغض در گلویم گیر میکرد ، ومیخواستم سرم را روی شانه کسی بگذارم وزار وزار گریه کنم وآهسته بگویم پدر، مشکل دارم، پدر این جای کارم میلنگد، پدر راه راست کجاست است؟ وبی راهه کدام است؟ پدر قربان ریش سفید ودست زبر تو بشوم ، دلم میخواهد مثل دوران کودکی ام ، صورتم را ببو سی تا دانه دانه مو های محاسنت را روی صورتم حس کنم .

اما نبود، ونبودن او را هنوزم ودر حالی که خودم دوفرزند دارم وپدر هستم، به خوبی حس میکنم . 

ادامه مطلب ...

در سوگ برادر!

هرچه از هجرت تو میگذرد همان اندازه جای خالی تو احساس می شود.

یک سال است که رفتی  ومرا تنها گذاشتی.! رفتنت غم انگیز بود وتحمل نبودن وندیدنت غم انگیز تر است.

یک سال  از دوری تو  

با اشگ هایم  ساختم

با بغضی در گلو همراه شدم

با تنهای ام  خو گرفتم 

 دراین یک سال تمام  غم ها وغصه هایم را تحمل کردم ولی نبودن تو را نتوانستم از یاد ببرم.

در این یک سال به خوبی جای خالی ات را در زندکی ام احساس کردم.

بارها یاد روزهای افتادم که ساعت ها با هم گپ  میزدیم.  

در یک سال گذشته حسرت یک درد ل ویک مشورت جانانه به دلم  ماند ه است.

آخر تو برادر من  بودی، تو رفیق من بودی، تو بزرگتر من بودی، تو سرپرست من بودی، تو همراه من بود. هر وقت دلم تنگ میشد تنها جای که باید میرفتم  تا حرف دلم را بزنم  تو بودی.

تو رفتی وحالا من تنها شدم واین تنهای تا آخر عمر من ادامه دارد واین نقصان وضایعه ای عاطفی جبران ناپزیر است.

در یک سال گذشته هروقت به پدرومادر زنک میزنم دیگر نمیگویند حال گل مامد جان ما چطور است بلکه میگن؛ خدارا مارا میکشت تا غم مرگ پسر نمی دیدیم! ومن سکوت میکنم تاآنها گریه کنند واشک بریزند. آخر سر آنهارا دلداری میدم وخود بدون صدا اشک میریزم واز غم  نبودنت افسرده میشوم.

در سال گذشته بار ها این شعر با خودم زمزمه کرده ام.

عزیزان  قدر یکدیگر بدانیم

عجل سنگ است وآدم مثل شیشه

...و تو رفتی بدون اینکه من قدر تورا بدانم وحالا من هستم وحسرت یک  درد  دل جانانه با برادر بزرگتر.

یاد تو همیشه در خاطرم زند هست وغم نبودنت هیچ وقت از یادم نمیرود وجایت در زندگی ام خالی  میماند.

خدا رحمتت کنه برادر.


دعا برای آب شدن چربی شکم!

یک مقدار سر دلم(شکمم) بالا آمده است. اگر کمی قدم کوتاه بود عینهو مثل سب گرد میشدم.
از بابت اضافه وزن غیر طبیعی شکمم خیالم بسیار پریشان شده فکر میکنم مربوط به سن وسالم باشد، آخه دارم پیر میشم.
دو هفته است که بعد از نماز های یومیه هرچه دعا بلدبودم خواندم صد ها صلوات فرستادم وخدارا به چهارده نور مقدس وانبیا واولیا اش قسم دادم که به من رحم کند ویک مقدار چربی شکمم کم بشود.
اما از شما چه پنهاد ازخدا که نمیشود پنهان کرد ای شکم لامسب کوچک که نمیشه هیچ بلکه هر روز چربی اش بیشتر هم میشه.
فکر میکنم خدا با من قهر است وگرنه تاحالا دعاهایم قبول میشد وچربی شکمم آب شده ومن هم از پریشانی رهایی می یافتم.

سیزده بدر در تهران!

خب سیزده بدر سال 1395 هم گذشت.

معموملا بعد از روز سیزده فروردین هرسال مطلبی در این مورد مینوسیم.  هرساله موضوع نوشته خاطره ای  در باره ای روز سزده بدر میباشد. 

واما امسال:

شما فرض کنید یه نفرمعتاد با هزار زحمت میره مقداری مواد تهیه میکنه وبعد هم  میره ذغال ومنقل را آماده میکنه وبه اصطلاح بساطش را  جور میکنه. این فرد برای اطمنان  قبل از انجام کارش یکبار همه چیز را بررسی میکند که تا کمی وکسری نباشد.

موادمصرفی به اندازه لازم؛ سیخ ومنقل حاضر، ذغال درجه یک، تنقلات فراوان وزیر انداز وبالش هم آماده. حالا کف هردو دست را به هم میزنه ومیگه: خب همه چیز حاضره، بزن بریم توی دل طبیعت حال کنیم.

در چنین حالتی یکی پیدا میشه ویک  لغد میزنه زیر بساط وهمه چیز را به هم میریزه.

خدای حال گیری نیست؟

قبول کنید که خدا ظالم  است دیگه!

پ.ن: اولین سیزده بدر تاریخ عمرم  بود که باران باعث  شد مردم   فلج  بشوند تمام روز نتوانند از منزل حارج بشوند.


یک توضیح ضروری!

تقدیم به دوست وسرور گرامی ام جناب آقای نادرموسوی(https://www.facebook.com/Afghan.children.house?fref=ufi)
روز گذشته مطلبی نشر کردم بنام "مسافری از عجائیب سخت کار است".!
در نتیجه گیری این مطلب نوشته بودم:""اینکه به هیچ ایرانی اعتماد نکنید وهمیشه هواستان باشد که اسیر زبان چرب شان نشوید. یک فرد ایرانی تا زمانی کارش به تو گیر است مهربان است واگر کارش گیر نباشد تورا نمیشناسد وسلامت را علیک نمیکند.""این سطر باعث اعتراض خیلی از دوستان هم در تلگرام وهم در فیسبوک شد. کسیکه از همه بیشتر معترض بود جناب موسوی عزیز بودند.
در این مورد ذکر چند نکته ضروری به نظر میرسد. 
ادامه مطلب ...

مسافری از عجائب سخت کار است!

مسافری از عجائب سخت کار است!
دو نفر از دوستان ایرانی فیسبوکم را ازدست دادم. یکی محمد علی قاجار نویسنده وپژوهش گر ایرانی(حقوقدان) ودیگری را خوب نمیشناسیم.
قضیه اینه که روز گذشته درباره ای فیلم سینمایی مزارشریف نقدی کوتاهی نوشتم ومتعاقب آن محمد علی قاجار خارج از موضوع مطلب کامنتی گذاشت ومن هم پاسخ دادم وبرخی دوستان هم دخالت کردند وسر انجام کار به جای رسید که محمد علی قاجار ترک دوستی کردند ورفتند. خب خدایار ایشان باشد. واما اصل مطلب:
ایرانی جماعت در هر مقامی که باشد یک ایرانی هست. یعنی اینکه هرچقدر هم که به اصطلاح با سواد وبا فرهنگ ودر ظاهر دلسوز باشد، در برخورد با جامعه مهاجر افغانستانی اون اصالت خودشان را نشان میدهند.
من در طول زندگی 28 ساله در ایران این موضوع را به کرات تجربه کرده ام. 
ادامه مطلب ...

سریال کیمیا ویا عذاب الهی؟!

هر چیزی که در زندگی خارج از تحمل انسان باشد ونتوانی از شرش خلاص بشوی، مصداق عذاب الهی است.
مثلا همین سریال ایرانی "کیمیا" که هر شب راس ساعت 9و30 دقیقه شب از کانال 2 ایران پخش میشود؛ شده عذاب الهی برای روح وروان من وهیچ رقمه هم نمی توانم از شرش خلاص بشوم فقط آرزومیکنم ده قسمت آخرش زود تر تمام بشود.
اون اوایل تا قسمت پنجم وششمش سعی کردم مقاومت کنم وبا هر طرفندی که بلد بودم نگذارم اهل وعیال سریال را پی گیری کنند ولی رفته رفته زور من کم و آنها قویتر شدند وحالا 3 ماهه که هر شب به مدت 45 دقیقه دیگران سریال میبنند ومن عذاب میکشم.
لازم به ذکر است بنده کلا میانه خوبی باسریال های ایرانی ندارم، مخصوصا اگر داستانهایش همانند سریال کیمیا هم باشد.
خب حالا حتما میگی چرا نگاه میکنی؟ برو یک گوشه مثلا کتاب بخوان. حق با شما است ولی نمیشه. اگه برم جمع خانواده به هم میخورد ومزه سریال میپرد. به همین سادگی.

به مناسبت برگشتم به فیسبوک!

حدودا دوماه از فیسبوک وفضای محازی دور بودم. بعد از برگشت این بلارا به سر این شعر آوردم.

بیچاره شاعرش اگر بخواند سکته میزند. خدایا توبه!

ایوان فیسبوک عجب صفائی دارد 
جا نا بنگر چه بارگاهی دارد
ای :تلگرام" به خود مناز از روی غرض! 
جایت بنشین که هر که جائی دارد 
ادامه مطلب ...

وبسایت نوبت بندی اینترنتی سفارت افغانستان در تهران

http://www.e-embassy.ir/

با سلام وعرض ارادت حضور دوستان وخوانندگان گرامی!

آدرس بالا جهت گرفتن نوبت اینترنتی سفارت افغانستان در تهران تاسیس شده است.

این وبسایت در حال حاضر بسیار عالی وروان کار میکند وهیچ مشکلی غیر قابل حل ندارد.

ثبت نام  وگرفتن نوبت در تمامی قسمت ها بسیار ساده وراحت است(البته کمی دقت لازم است).

به هرحال اگر دوستان  مشکلی ویا سئوالی دارند؛ لطفا دقیق بیا ن کنند وبنده در حد توان راهنمای خواهم  کرد.



همراه با محرم(7) ابوالفضل،شیعیان، مسیحیت ویهود!

دقیقن نصف عمرم را در افغانستان ونصف دیگر را درایران پای منبر وروضه خوانی محرم گذاراندم.
یادم هست در افغانستان که بودم ابوالفضل هیچ وقت به جز شعیان به کسی دیگری کمک نمیکرد ولی در ایران که امدم متوجه شدم ابوالفضل العباس منیر بنی هاشم همه هوش وهواسش به مسیحی هاو مخصوصا ارمنی ها هست. آنهارا از مرگ حتمی نجات میدهد مثلا وقتیکه ماشین شان ترمز میبرد،ابوالفضل را صدا میکنند واو هم که در وازه حاجات هست سریعا با یک اشاره ترمز ماشین را درست میکند وخانواده ای را نجات میدهد ویا چرخ هواپیما که باز نمیشه وعنقریب جان صدها نفر در خطر است، مسلمانان هرچه داد میزند ودست به دامان همه معصومین میشه ولی هیچ فایده ای نداره همینکه یک مسیحی نام ابوالفضل را فریاد میزنه فورا چرخ هواپیما باز میشه وهمه نجات پیدا میکنند.  ادامه مطلب ...

همراه با محرم(6) حقوق بشرحسینی وحقوق بشر یزیدی!

شب گذشته موضوع سخنرانی روحانی مجلس ما رعایت حقوق بشر در مکتب امام حسین ومکتب یزید بود.!
در مورد حقوق بشر در مکتب یزید؛ به رفتار وکردار دولت آمریکا با سیاه پوستان این کشور اشاراتی شد که از نظر من قابل بحث نیست زیرا کلا سیاسی بود واشاره به آنها مسیر بحث مارا منحرف میکند ولی رعایت حقوق بشر در مکتب حسین؛ به داستانی پرداخته شد که قابل تامل است.
ابتدا فشرده و تلخیص شده ای از داستان. 

ادامه مطلب ...

همراه با محرم(5) خودم بزرگ شده ام ولی روحم کوچک شده است!

شبی گذشته متوجه یک موضوع مهم شدم. روحانی یک داستانی را تعریف کرد که کلا مرا به هم ریخت،خورد وخمیر شدم.
روحانی گفت: بعضی ادما خودش کوچک است ولی وروحش بزرگ است وبرخی دیگر خودش بزرگ است ولی روحش کوچک مانده است.
اصل داستان: روزی پیامبر اسلام از کوچه ای میگذشت. درکوچه چند کودک همراه با امام حسین(دوران بچه گی اش) بازی میکردند. پیامبر از میان کودکان یکی راصدا کرد وصورتش رابوسید یک دانه خرما هم به اوداد. صحابه کرام از رفتار پیامبر اسلام تعجب کردند وبرای رفع مشکل از ایشان پرسیدند که این چه کاری بود که شما کردید؟ این همه بچه یکی را محبت کردید. 

ادامه مطلب ...

همراه با محرم(4)

در ده روز محرم اکثر دوستان روحانی ام در فیسبوک غایب هستند. قابل ذکر است که این غیبت برای بنده قابل درک است زیرا انها در این ایام باید به وظیفه شان که همانان تبلیغ دین ومذهب وارشاد مسلمین هست برسند واگر کرمی شد وروزی رسید مقداری پول هم به جیبب بیندازند.
واما اصل موضوع اینه که تعداد از روحانیون توی فیسبوک جا نماز انداخته ومنبر برپا کرده وبه طور24 ساعته مطلب نشر میکنند وجالب اینه که مطالبشان چیزی از گفته های روحانیون روی منبر بهتر ومفید تر نیست. باز هم عرض کنم که این حضور واین جانماز پهن کردن هیچ اشکالی ندارد وخیلی هم خوب است ولی یک سئوال وانهم اینکه: معمولا توی این ایام روحانیون محترمی که کمی زبر وزرنگ هستند پولی خوبی به جیب میزنند که البته حاصل زحمت شان هست ونوش جان شان وچشم حسود وبخیل هم کورباد ولی اینای که توی قیسبوک هستند از چه راهی نان در می اورند وبه زن وبچه شان میدهند؟!

نگاهی دیگر به گرامیداشت ایام محرم

گرامی داشتن ایام محرم وعاشورای حسینی دارای دو بُعد می‌باشد.

۱- بُعد آیینی

۲- بُعد معنوی
در بُعد آیینی مراسم گرامی داشت ایام محرم که توسط مردم عادی انجام می‌شود همه چیز طبق عادت هرساله به طور اتوماتیک انجام می‌شود وهیچ نیازی به فکر اضافه ودرک مسایل معنوی که جوهره اصلی فلسفه‌ای محرم عاشورامیباشد ندارد.
اجرای آیینی مراسم محرم نیازمند هیچ تخصص وتحصیلات عالیه نیست وهر ساله مردم طبق عادت همیشگی اقدام به برپای این مراسم می‌کنند.

ادامه مطلب ...

روزمادر و روزگارمادر!

سی ویکم فرودین سال ۱۳۹۳ درتقویم ایران روزمادر نام گذاری شده است. این روز را به مناسبت تولد حضرت زهرا، روز زن وروزمادر نامیده‌اند.
گرامی داشتن روزمادر درایران تبدیل به یک فرهنگ شده است وهرسال دراین روز مردم ورسانه‌های دیداری وشنیداری درایران حال وهوای خاصی دارد.
اگرچه هر روز روزمادر است وهر فرزندی باید پا بوس مادرش باشد ولی رسم معمول در بین تمامی کشورهای جهان این طور است که طبق سنت، آداب وسوم خودشان یک روز را به عنوان روزمادر بدانند ودرآن روز مقام مادر راگرامی بدارند.
من امروز ودر این مطلب از روزمادر وروزگار مادر می‌نویسم. فرقی ندارد، مادر مورد نظر، مادر من ویا مادر تو ویا شاید یک مادری در گوشه‌ای ازجهان پهناورباشد.
روزگار مادر
مادر به تقویم دیواری که مسجد محل هدیه داده است خیره شده است. تسبیح را می‌چرخاند وذکر می‌گوید. با انگشت سبابه ماه‌ها را روی کاغذ دنبال می‌کند، سه ماه، دوما، نه ۴۵ روزمانده به روزمادر.
مادرصندوقچه‌اش را می‌آورد ودستمالی قدیمی که پس اندازش داخل آن است بازمیکند. پول‌ها را مشمارد. کم است خیلی کم است. مادر توی فکر می‌رود. درذهن خودش قیمت‌ها را مرور می‌کند. گوشت، برنج، مرغ، سبزی و و با صدای بلند می‌گوید خدایا شکرت.
مادر با خود می‌گوید باید صرفه‌ای جوی کنم. ابتدا قبض گاز، برق وتلفن را کنار می‌گذارد ومیگوید انشالله دور بعدی پرداخت می‌کنم. مادر نگاهی به نسخه‌ای دکتر می‌اندازد. با خود می‌گوید قرص قند وفشار خون را که نصفه می‌گیرم، آزمایشم را دیر‌تر انجام می‌دهم، یکماهی به خانه برادران وخواهرانم نمی‌روم. سفر زیارتی قم وجمکران تعطیل. فعلا نمی‌روم.
مادربعد ازنماز صبح تسبیحش رابرمیدارد. شروع می‌کند به شمردن. پسرا، دخترا، عروس‌ها، داماد‌ها ونوه‌های عزیز دردانه‌اش.
بعد هم پولی که با صرفه جوی پس انداز کرده دوباره وسه باره می‌شمارد وساعاتی بعد برای خرید از منزل خارج می‌شود.
مادر از رانند‌های تاکسی تشکر می‌کند وکرایه‌اش راپرداخت کرده وارد خانه می‌شود. تمام چیز‌های را که برای روزمادر وپزیرای از مهمانانش خریده در یخچال جاسازی می‌کند وخسته کوفته در گوشه از خانه چایی می‌نوشد ذکر می‌گوید.
امروز روزمادر است. مادر از همیشه خوشحال‌تر وپر انرژی، صبح زودازخواب بیدار می‌شود. شروع می‌کند به کار کردن. بشور، بساب وبپز. مادر از صبح مشغول کارمیشود. خانه را تمیز می‌کند، چند نوع غذا می‌پزد، خوردنی وتنقلات موردعلاقه‌ای پسرا، دخترا، عروس‌ها ونوه‌ها را هرکدام جداگانه آماده می‌کند. مادر خسته می‌شود. مادر پایش درد می‌کند. مادرکمرش درد می‌کند. مادر نیاز به کمک دارد. مادر نیاز به همکاری دارد تا از پس کارهای امروز بربیاید ولی قرار نیست کسی بیاید. آخه امروز روزمادر است ونمیشود دست خالی وتنهای به خانه مادر رفت. دخترا ودماد‌ها، عروس‌ها وپسرا رفته‌اند بازار تابرای مادر هدیه بخرند وشب همراه با دیگر فامیل به طور دسته جمعی به خانه مادر بروند ورزومادر را تبریک بگویند.
انتظار مادر تمام می‌شود ومهمانان می‌رسند. کادو پشت کادو، دست گل پشت دسته گل، جعبه‌ای شرینی پشت جعبه‌ای شیرینی ودست بوسیدن وماچ کردن وتبریک گفتن. مادر خسته است ولی به روی خودش نمی‌آرود وبه عشق فرزندان ونوه‌ها خستگی از تنش بیرون می‌رود وهمراه با آنها می‌خندد وشادی می‌کند.
ساعاتی بعد هنگام خدا حافظی می‌رسد. همه از مادر تشکر می‌کند. یکی از برنج دیگری از خورش اون یکی از سالاد ودیگری از تنقلات. همه می‌روند ومادر دوباره تنها می‌شود. او می‌ماند وسجاده وتسبیح.
مادرکنار صندوقچه‌اش می‌رود. هدیه‌ها را یکی یکی باز می‌کند ولبخند می‌زند. مداد وتکه‌های کاغذ که قبلا اماد کرده برمیدارد وشروع می‌کند به نوشتن. نام هرکسی را می‌نویسد وروی یک هدیه می‌چسپاند. این مال رضا جان برای دامادی‌اش. این مال مریم برای چشن تولد ۱۰ سالگی‌اش. این برای عروسم برای سالگرد ازدواجش. این برای دامادم برای خرید خانه‌اش. این برای نوه کوچیکه‌ام برای قبولی در مدرسه.
مادر به جعبه‌های شیرینی نگاه می‌کند وبا خود می‌گوید؛ من که بیماری قند دارم نمی‌توانم شیرینی بخورم پس بهتره همه را ببرم مسجد.
مادر شب خوابش نمی‌برد. خسته است. دست، پا وکمرش درد می‌کند. مادر خوب است. مادر مهربان است. مادر فرشته است.
مادر روزت مبارک ورزگارت بهترباد.

***

درپی عشق شدم

تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبز‌ترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیز‌ترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی، همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود

منبع شعر: http: //www. forum. ۴downloads. ir

زادگاهم«قول خوبان» قسمت هفتم، چشمه ای چمن

حتما تا حالا از مادر ویا مادربزرگ تان داستان فروش بهشت توسط بهلول به زن خلیفه را شنیده اید.

من امروز از زاویه ای دیگر خرید وفروش بهشت را برای تان تعریف میکنم. لطفا با من باشید.

من شیر محمد ولد فقیر محمد نواسه چمن علی هستم. زادگاهم را که میدانید. ازقوم میریالی هستم.

5 دهه قبل پدر بزرگم به رحمت خدا رفت ومن هرگز سیمای اورا ندیدم ومتاسفانه امکاناتی هم نبود تا عکسی از ایشان باقی بماند ویا اگر هم بود در دست رس پدر بزرگ من نبود واگر هم در دست رس بود پدر بزرگم استفاده نکردند. بگذریم.

بزرگان فامیل میگویند پدر بزرگم تا حدودی اهل جنگ ودعوا بوده ودر میانسالی به بعد مقداری هم بد زبانی به اخلاقش افزوده شده به همین علت در بین اهالی روستا دعاگوی نداشته بلکه در اکثر مواقع مردم شاکی بوده اند.

روایت است که در برخی مواقع هنگام دعوا بین پدر بزرگم ویکی از اهالی روستا مردم حاضر نمیشدند با پا درمیانی به دعوا خاتمه بدهند بلکه این قدر صبر میکردند تا دوطرف خود خسته بشوند از دعوا وبزن وبزن دست بردارند وبه خانه های خود بروند.

تقریبا تما عمر پرد بزرگ من به همین منوال میگذرد ودر اواخر عمر خود  در زمین خود یک چشمه ای را برای نوشیدن آب درست میکند که بعد ها معروف به چشمه ای چمن میشود.

چشمه ای چمن آبی بسیار زلال وسردی دارد ودر تمام ایام سال اندازه آب چشمه یکسان،سرد وگوارا میباشد این درحالی است که چشمه های دیگر روستا در برخی ایام اب زیاد ودر برخی ایام دیگر اصلا خشک میشوند. منبع اصلی چشمه چمن را هیچ کس نمیداند از کجا می اید.

همان طور که عرض کردم پدر بزرگم در اواخر عمرش چشمه ای میسازد وبرای ساختن چشمه کاری زیادی انجام نمیدهد فقط سنگی را پیدا میکند وسطش را ناودانی درست میکند ودر محل چشمه کار میگذارد تا مردم براحتی بتواند آب بنوشند وظرفی که اکثرا بتک(غمغمه) بود را براحتی پر کرده به منزل ببرند.و همراه با اهل وعیال نوش جان کنند.

پدر بزرگم از دنیا میرود وقبل از فوتش با ساختن یک چشمه آب بهشت را برای خود می خرد. سالهای سال مردم روستای زادگاهم در ماه مبارک رمضان هنگام افطارآب سرد و گوارای را نوش جان نموده ونفسی تازه میکردند وسر سفره ای افطار یک خدابیامرزی هم به پدر بزرگم می گفتند. این وضعیت سالها ادامه داشت تا اینکه یکی از فرزندانش با یک عمل اشتباه بهشت پدربزگم را تبدیل به جهنم میکند.

این عمویم که حالا به رحمت خدا رفته به کمک پسرانش شب هنگام سنگ چشمه را ازجا میکنند وبه رود حانه می اندازند واز ان به بعد تا حالا هرکسی از ان محل میگذرد ویا میخواهد آب سردی بنوشد با ناله نفرین از آنجا دور میشود.

بله دوستان عزیز وبزرگواران! عموی من بهشت پدربزرگ من را به یک مقدار علف که حاصل مکان یاد شده است فروخت.

تصویرذیل که در چشم من مانند دروازه بهشت میماند همان مکانی است روزی روزگاری خلق الله با نوشیدن آب سرد گلویشان تازه میکردند ودعا گویان از محل دور میشدند.




زادگاهم«قول خوبان» قسمت ششم، میمبر بغلو!

حسنیه عمومی امام صادق که قبلا بنام (ممبر بغلو) یاد میشد، زیارتگاهی است  در بین قریه چای اسب وشهرخوات واقع شده است.

ازقدمت این حسینه  اطلاعی ندارم وآنچه که به یاد می آورم اینه که سال یکبار حتما اهالی روستای ما به طور دسته جمعی به زیارت این مکان میرفتند وبا پختن دلده ویا حلوا نذری خودرا ادا میکردند.

حالا هرچه فکر میکنم دلیل مقدس بودن آن مکان را به یاد نمی آورم ولی مردم برای حل مشکلات خود راهی این مکان مشدند وبه زعم خودشان شفا میگرفتند.

سالها این مکان بنام ممبر بغلو یاد میشد وبعد از مکان زیارتی محلی بود برای جلسات بزرگان از قوم میریالی ودر برخی مواقع ریش سفیدان از قوم میریالی؛میربچه؛پیرسی؛ وسه پای برای حل مشکلات واحیانا اختلافات خود درآنجا جمع میشدند ودر اکثر مواقع این جلسات به احترام این مکان ختم بخیر میشد.

چندسالی است این مکان به حسینه عمومی امام صادق تغییرنام یافته است. در تابلوی این حسینه نام سید محمد حسن جگرن به عنوان موسس درج شده است.سید محمد حسن جگرن تنها جهادی وجنگ سالاری است که بعد از جنگ هیچ سرمایه برای خود پس انداز نکرده است.این شخصیت جهادی سالها در راس قدرت یکی از احزاب افغانستان قرار داشت ومیتوانست مانند خیلی از جهادی های دیگربرای خود قصری بسازد وپول وثروت جمع کند ولی این سید جهادی درتمام عمرش هیچ چشم داشتی به مال ومنال دنیا نداشت وهمیشه در فقر وتنگدستی زندگی کرد، چه انوقت که فرمانده کل نیروهای آیت الله بهشتی بود وچه حالا که در گوشه درحال احتضار به سر میبرد.

گچ خوات در محل زادگاه سید محمد حسن جگرن قرار دارد وهم اکنون روزانه ده ها کامیون از این محل بارگیری میشود وهر روز ده ها انفجار برای تخریب معدن در کنار منزل مسکونی ایشان صورت میگرد. خیلی از فرصت طلبان از کنار این معدن سود زیاد کسب میکنند ولی سید محمد حسن جگرن هیچ نفعی از این معدن نمی برد ودر گوشه ای با حقوق بازنشستگی دولت زندگی میگذراند.

سید محمد حسن جگرن مظلوم وترین درست کار ترین جهادی وجنگ سالاری است که توانست در افغانستان هم ساده وهم درست زندگی کند وتنها نامی که از ایشان باقی مانده است همین حسینه عمومی امام صادق شهر خوات میباشد.


زادگاهم«قول خوبان» قسمت پنجم، سنگ چاشتی!

قبل از اینکه ساعت شنی اختراع بشود، مردم روستای زادگاهم برای خود ساعتی داشتند که خیلی بهترومطمئن تر از ساعت های امروزی بود. این ساعت با نور خورشید کار میکرد وزمان را طبق تجربه اهالی روستا به طور دقیق نشان میداد.

این ساعت چیزی نبود جز تیکه سنگی که کمی از کوه جلوترامده بود وسایه ای ازخود تولید میکرد که برای مردم روستا حکم ساعت را داشت.

مردم روستا به این سنگ«سنگ چاشتی»  میگفتند یعنی سنگی که نشان میدهد چه زمانی ظهر میشود.

مردم به سایه این سنگ چنان اعتماد داشتند که وقت نهار خوردن وخواندن نماز ظهر واستراحت نیم روزی اش را با سایه ای این سنگ تنظیم میکردند.

بنده حقیر در دوران بچه گی همراه بابرو بچ روستا که دنبال گاو گوسفند بودیم، نبض زمان رفت آمد ما با سایه این سنگ تنظیم میشد. موقعیت این سنگ طوری بود که تقریبا از همه جا دیده میشد، اگر احتمالا درجای قرار داشتیم که قادر به دیدنش نبودیم، یکی از بچه های عاقل وقابل اعتماد مامور میشد ومیرفت سایه سنگ چاشتی را نگاه میکرد واگر زمان مناسب رفتن بود واسکتش را از تن بیرون میکرد ودور سرش میچرخاند وما هم طرف خانه هی میکردیم.

این ساعت یک اشکال هم داشت  وآن زمانی بود که آسمان ابری بود وما بچه ها قادر به تشخیص درست زمان نبودیم که در چنین موقیعیتی حتما دچار مشکل میشیدم. یا زود میرفیتم ویا دیر. در هردو صورت با قهر وغضب مادر روبرو میشدیم.

زادگاهم«قول خوبان» قسمت چهارم، گچ خوات

کسانیکه در کابل واهل ساخت وساز ساختمان باشند حتما نام گچ خوات را شنیده اند زیرا روایت است که گچ خوات بهترین نوع گچ در تمام افغانستان میباشد.

معدن کچ خوات(طلای سفید) حکایتی دارد که در حد توان برای تان تعریف میکنم.

در ایام کودکی با بروبچ میرفتیم کمی ازاین کچ را میاوردیم ودر داخل تنور منزل میگذاشتیم. صبح که از خواب بیدار میشدیم کچ پخته شده بود. مقدار آب در ظرفی می انداختیم وخیسش میکردیم وبا دست شروع میکردیم به درست کردن تیله وبعد میگذاشتیم سینه آفتاب تا دوباره خشک بشود.


حاصل کار تیله های زیبا ومحکمی بود که هیچ وقت خورد نمیشد ونمی شکست وتا مدت های مدید میشد با آنها بازی کرد. گچ خوات این گونه کشف شد ولی متاسفانه هیچ کس نتوانست استفاده مفید ببرد واین معدن هزاران سال دست نخورده باقی ماند.

القصه تا اینکه سال میلادی از دوهزار گذشت واجانب غربی به کشور ما حمله ورشدند وبعد هم دولتی سرکار آمد ورئیس جمهوری بنام حامد خان کرزی.!!

کم کم سودجویان به فکر استفاده از معدن افتادند. ابتدا هرکسی که بیکار میشد یک بیل برمیداشت وبه عنوان تفریح میرفت کامیونی را پر میکرد وبه سمت کابل میرفت اما رفته رفته همه عاقل شدند واهل تجارت وپول پارو کردند.

سر صدا پیچید. خوات گچ دارد. بهترین گچ است. کیفتی دارد وصف ناپزیر. پای عوامل دولت فاسد کرزی به میان آمد. ابتدا همه خوشحال شدند که خوات رشد میکند. شغل ایجاد میشود. بدبختی دیگر تمام شد. اما عوامل فاسد کرزی مغزشان تا لب جیب خودشان کار میکرد وتنها به فکر جیب های خود بودند.

اختلافات شروع شد. کوه در بین اهالی قریه جات تقسیم شد. همه ادعا میکرد معدن مال منه. اینجا کوی منه. اینجا حق منه. اینجا پشت زمین منه. اینجا پشت خانه همسایه منه. اینجا فلان وقت من راه رفتم. والی اخر.

لازم است کمی درباره معدن گچ خوات توضیح بدهم.

معدن گچ خوات به طول ده ها کیلومتر از قریه پودینه آغاز وقریه های قول خوبان، گاو مرده، سیا ریگ وقریه پولادی(پولتی) که پشتون نشین هستند ومربوط به ولسوالی وردک میشود را دربر میگرد. به روایت تائید نشده یک سر این معدن در دره میربچه ودر قریه بلاقره (بالا قریه) روئیت شده است.

واقعا معلوم نیست که چه میزان گچ در این معدن وجود دارد ولی ظاهر معدن نشان میدهد که تا ده ها سال میشود از این معدن گچ تولید کرد.

برداشت غیر اصولی وبی توجهی دولت فاسد کرزی وعوامل دست نشانده آنها باعث شده است که خیلی ازافراد هنگام کار در معدن جان خود را ازدست بدهند. اماری که دوستان گفتند از ده ها نفر گذشته است.

در حال حاضر بر اثر اختلافات افراد سود جوی محلی ولابی های فاسد دولت کرزی معدن قول خوبان وقریه پشتون نشین تعطیل شده است وتنها معدن گاو مرده وسیاریگ فعال هستند.

بی کفایتی دولت وعوامل فاسد آنها باعث شده است که مسئولان به اصطلاح اجاره دار دولت(پیمانکاران) معدن هنگام ترخیص گچ از معدن گاومرده دو برگه مالیات صادر کنند. برگه اولی برای دولت وبرگه دومی برای گروه طالبان. این کار به صورت علنی اجرا میشود.

معدن گچ خوات اگر به صورت درست مدیریت بشود هم برای دولت وهم برای مردم محلی مفید خواهد بود ولی متاسفانه تا کنون نه دولت خیری دیده ونه مردم محل تنها کسانی سود برده که این معدن را به اصطلاح از دولت اجاره کرده اند یا لابی های قدرتمند محلی هستند، افراد عادی فقط نظاره گر به تاراج رفتن سرمایه ملی هستند.

از راه استخراج معدن گچ خوات افراد انگشت شماری صاحب ثروت زیادی شدند ولی مردم روستای من همان طور که در مطالب قبلی عرض کردم هنوز درفقر کامل به سر میبرند واین بسیار تاسف بار وغم انگیز است.





سخنی بادوستان در فضای مجازی!

سلام وعرض ارادت.

یکسال قبل درچنین روزهای بود که بی خانمان شدم، یعنی اینکه وبلاگم توسط سازمان فیلترینگ ایران به طور کامل مسدود شد ومن نتوانستم به وبلاگ ومطالبم دست رسی داشته باشم.

بعد از مسدود شدن وبلاگ(دلنوشته های غربت از تهران) سرگردانی من آغاز شد.

مدت گیج مبهوت نمیدانستم چه باید بکنم وهیچ دل ودماغی برای نوشتن مطالب جدید نداشتم.

چند ماهی که گذشت کم کم شروع کردم به مستعار نویسی واین مستعارنویسی ادامه داشت تا سیس وبسایت هزاره انلاین وباقی قضایا.

سرانجام بعد از یکسال دوباره به وبلاگ نویسی برگشتم واینجا مکانی هست برای نوشتن، نوشتن در سالهای که دور ازخانه و وطنم هستم.

دوستان از یک واقعیت نمیشود گذشت. متاسفانه فضای رسانه ونوشتن در ایران اصلا مناسب نیست. بنده سعی میکنم ازاین به بعد کمی بیشتر خط قرمز های ایران را رعایت کنم. یعنی مجبور هستم که چنین کاری بکنم. ما در عالم مهاجرت مشکلات زیادی داریم که تحمل انها صبر ایوب میخواهد. بنا براین اصلا دلم نمیخواهد کارم به جاهای باریک بکشد.

دوستان وسروران گرامی؛

اینجا خانه جدید من است. خوشحال میشوم مانند سابق بیائید ونقد ونظر خودرا بنویسید وبنده راهنمای کنید.

از دوستان خواهش میکنم وبلاگ بنده را لینک دهند وبه بنده اطلاع دهند تا من هم وبلاگ انهارا لینک کنم تا مانند وبلاگ سابقم یک پیوند مفید از دوستانم داشته باشم.

به امید موفقیت وسربلندی تمام دوستانم درفضای مجازی.

ارادتمند شما: شیر محمد حیدری