سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)
سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)

زادگاهم«قول خوبان» قسمت هفتم، چشمه ای چمن

حتما تا حالا از مادر ویا مادربزرگ تان داستان فروش بهشت توسط بهلول به زن خلیفه را شنیده اید.

من امروز از زاویه ای دیگر خرید وفروش بهشت را برای تان تعریف میکنم. لطفا با من باشید.

من شیر محمد ولد فقیر محمد نواسه چمن علی هستم. زادگاهم را که میدانید. ازقوم میریالی هستم.

5 دهه قبل پدر بزرگم به رحمت خدا رفت ومن هرگز سیمای اورا ندیدم ومتاسفانه امکاناتی هم نبود تا عکسی از ایشان باقی بماند ویا اگر هم بود در دست رس پدر بزرگ من نبود واگر هم در دست رس بود پدر بزرگم استفاده نکردند. بگذریم.

بزرگان فامیل میگویند پدر بزرگم تا حدودی اهل جنگ ودعوا بوده ودر میانسالی به بعد مقداری هم بد زبانی به اخلاقش افزوده شده به همین علت در بین اهالی روستا دعاگوی نداشته بلکه در اکثر مواقع مردم شاکی بوده اند.

روایت است که در برخی مواقع هنگام دعوا بین پدر بزرگم ویکی از اهالی روستا مردم حاضر نمیشدند با پا درمیانی به دعوا خاتمه بدهند بلکه این قدر صبر میکردند تا دوطرف خود خسته بشوند از دعوا وبزن وبزن دست بردارند وبه خانه های خود بروند.

تقریبا تما عمر پرد بزرگ من به همین منوال میگذرد ودر اواخر عمر خود  در زمین خود یک چشمه ای را برای نوشیدن آب درست میکند که بعد ها معروف به چشمه ای چمن میشود.

چشمه ای چمن آبی بسیار زلال وسردی دارد ودر تمام ایام سال اندازه آب چشمه یکسان،سرد وگوارا میباشد این درحالی است که چشمه های دیگر روستا در برخی ایام اب زیاد ودر برخی ایام دیگر اصلا خشک میشوند. منبع اصلی چشمه چمن را هیچ کس نمیداند از کجا می اید.

همان طور که عرض کردم پدر بزرگم در اواخر عمرش چشمه ای میسازد وبرای ساختن چشمه کاری زیادی انجام نمیدهد فقط سنگی را پیدا میکند وسطش را ناودانی درست میکند ودر محل چشمه کار میگذارد تا مردم براحتی بتواند آب بنوشند وظرفی که اکثرا بتک(غمغمه) بود را براحتی پر کرده به منزل ببرند.و همراه با اهل وعیال نوش جان کنند.

پدر بزرگم از دنیا میرود وقبل از فوتش با ساختن یک چشمه آب بهشت را برای خود می خرد. سالهای سال مردم روستای زادگاهم در ماه مبارک رمضان هنگام افطارآب سرد و گوارای را نوش جان نموده ونفسی تازه میکردند وسر سفره ای افطار یک خدابیامرزی هم به پدر بزرگم می گفتند. این وضعیت سالها ادامه داشت تا اینکه یکی از فرزندانش با یک عمل اشتباه بهشت پدربزگم را تبدیل به جهنم میکند.

این عمویم که حالا به رحمت خدا رفته به کمک پسرانش شب هنگام سنگ چشمه را ازجا میکنند وبه رود حانه می اندازند واز ان به بعد تا حالا هرکسی از ان محل میگذرد ویا میخواهد آب سردی بنوشد با ناله نفرین از آنجا دور میشود.

بله دوستان عزیز وبزرگواران! عموی من بهشت پدربزرگ من را به یک مقدار علف که حاصل مکان یاد شده است فروخت.

تصویرذیل که در چشم من مانند دروازه بهشت میماند همان مکانی است روزی روزگاری خلق الله با نوشیدن آب سرد گلویشان تازه میکردند ودعا گویان از محل دور میشدند.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد