میگن دوملک در طول زندگی یک انسان ماموریت دارند تمام اعمال خوب وبد رادر دفتری یادداشت کرده وبرای روز قیامت در جای بایگانی بکنند.
اگه خوب به قضیه نگاه کنیم وکمی فکرکنیم مشکلات بیسار زیادی پیش می آید. مثلا: ایا این فرشته ها زن هستند ویا مرد؟ رابطه انهابا همدیگه چگونه هست؟ انها چطوری با انسان محرم میشود؟ اخه اونا قراره همیشه همراه ما باشد در همه جا ودر همه حال ؛ تصورش را بکنید؛ فاجعه نیست؟!
اگه از من بپرسید میگم هیچ فرشته ای درکار نیست واصلا با عقل جور در نمیشه که دوتا فرشته همیشه همراه یک انسان باشه.
انسانها در طول زندگی هرکاری بکنند در حافظه شان ذخیره میشود وهر زمان که بخواهد کافی است انگشتش را روی موس مغزش بچرخاند تا همه چیز از روز اول بهتر یادش بیاید.
اگه باور تان نمیشود بعد از خواندن این مطلب یک خودکار بردارید و ویک گشتی در هارد(مغز) خودتان بزنید واز زمان ده سالگی به بعد را اسکن کنید واعمال خوب تان را در صفحه سمت راست واعمال بد را در صفحه سمت چپ یادداشت کنید. بعد از ساعتی متوجه خواهید شد طی این همه سال سرکار بوده اید واون فرشته که میکن خودتان هستیدوهیچ دفتر ودستکی جز حافظه خودتان وجود ندارد.
شنبه 27 اکتبر 2012, بوسیلهى شیرمحمد حیدری
اشاره:
حج؛ خانهای خدا، یکی از فرعیات دین اسلام است که براساس تمکن مالی؛ بر هر مسلمانی واجب میگردد. حج برای دین اسلام بسیار مهم است؛ یعنی بعد از نماز، روزه، زکات وخمس، حج در مکان پنجم قرار دارد. این یعنی اینکه زیارت خانهای خدا برخیلی از فرعیات دیگر دینی ارجحیت دارد.
برخی آدما واجب الحج پا به دنیا میگذارند وبرخی دیگر با بدست آوردن ارث ومیراث؛ در ایام جوانی به این مقام مهم نایل میگردند؛ اما اکثریت مسلمانان کشور عزیز ما افغانستان، با کار وتلاش وزحمت شبانه روزی خود واجب الحج میشوند.
در این مطلب مراحل واجب الحج شدن یک روحانی را در سه پرده روایت میکنم.
نکته مهم: روحانی جماعت دودسته هستند. دستهای اولی که فقط برای کسب علم ودانش زحمت میکشند ودرتمام عمرشان هیچ وقت هوای زیارت کعبه به سرشان نمیزند، یعنی هیچ وقت نمیتوانند آنقدر پول جمع کنند که واجب الحج بشوند. این دسته در طول عمرشان به هیچ نهاد مالی، دولتی ویاخصوصی وصل نمیشوند. در این راه روحانیونی بودهاند که مرجع تقلید شده وکتاب توضیح المسایل هم چاپ کردهاند ولی هیچ وقت پولی کافی نداشتند تا راهی خانه خدا بشوند. اما دسته دوم روحانیونی که یک جورایی در نهادهای مالی، دولتی وخصوصی وصل بودند، خیلی زود واجب الحج شده وراهی خانهای خدا شدهاند.
پردهای اول:
سالهای آخرحکومت اسلامی طالبان بود. مهاجرت مردم هزاره به سمت ایران ودیگر کشورها به شدت تمام ادامه داشت. در چنین وضعیتی، در محل کارم در ایران، با روحانی ساده که به تازگی به ایران رسیده بود، آشنا شدم. در همان پرس وپال اول، به اصطلاح با هم رفیق شدیم.
در سال اول حضور این شیخ، بنا بر اقتضای شغلیام چند بار اورا دیدم. ظاهر ساده، بدن لاغر، عبا وعمامهای مستعمل ورنگ رو رفته، مانند تمامی مهاجرین نورسیده از ظاهرش پیدا بود که در افغانستان زندگی فقیرانهای داشته و از سوی تغذیه شدید رنج برده است. صورت استخوانی وبدون چربی ودهان که نصف دندانهایش ریخته ونصف دیگر هنگام خندیدن به هر رنگی میماند جز سفیدی، به خوبی نمایان بود.
در یکی از ملاقاتهایمان، کاغذی به اندازهای A۵ را از جیبش بیرون آورده گفت: من نماینده ایت الله محقق کابلی در این شهر شدهام، گفتم خدارا شکر خیلی عالیه. حالا چه کارهای باید انجام بدهی؟ کمی مکث کرده گفت: کاری دینی ومذهبی، از قیبل خواندن عقد ازدواج، طلاق وگرفتن خمس و وجوهات شرعی.
در طول سالهای گذشتهگاه گداری او را میدیدم، هر بار که دیداری تازه میشد، اورا سرحالتر، خوش نگتر، چاقتر، سفیدتر والبته با سرو وضع تمیز ومرتب وبا عبا عمامهای نو ودست اول وبا دندانهای سفید (مصنوعی) که بیشتری اوقات شعرهای را به صورت نامفهوم باخودش زمزمه میکرد.
از انجایکه آدم احساسی هستم، با دیدن پیشرفت وطرقی زندگی این روحانی هموطن هزاره، از شما چه پنهان از خدا که نمیشود پنهان کرد، کلی کیف میکردم و لذت میبردم وخداراشکر میکردم که وضعیت یک روحانی ومبلغ دینی روز بروز بهتر میشود؛ این یعنی اینکه وضعیت اقتصادی مردم مهاجر خوب است، ازدواج فراوان شده ومردم وجوهات شرعی خودرا سر وقت پرداخت میکنند.
پردهای دوم:
دوسال قبل در چنین روز های بود که جناب شیخ؛ همراه با چند نفر تصمیم گرفتند حاجی بشوند وبرای قسمتی از انجام مراحل سفر حج، نزد من آمدند. به گرمی از آنها استقبال کردم وخیلی خوشحال شدم که هموطنانم به سفر حج مشرف میشوند. در زمان کارهای این شیخ وهمراهانش در حال انجام بود، چند خانم میانسال هموطن مهاجر به محل کارم آمدند. به محض رسیدن، همگی با جناب شیخ به گرمی حال واحوال کردند. باخودم گفتم؛ به به؛ عجب شیخ مردم داری هست خداوند حفظش کند.
مدت کمی از حال و احوال آنها نگذشته بود که جناب شیخ خطاب به یکی از خانمهای هموطن گفت: آغا کجایه؟ چند وقته که ندیدوم؛ بگو قسطهای دفترچه اغب افتیده. خانم هموطن با دستپاچگی ومن من کنان گفت باشه جناب شیخ، موگوم. چند وخته بیکاره، پیسه میسه نیه. خدا شایده جانی بچهها....!
این قسمت از گفتگو بین جناب شیخ وخانم هموطن مهاجر، مرا سخت کنجکاو کرد، البته کنجکاوی من با ذهنیت منفی نبود، فکر میکردم این شیخ از مو سسه خیریه برای این خانواده وام گرفته وحالا برای پس دادن قسطها با مشکل مواجه شدهاند. به همین علت خیلی دلم میخواست ببینم قضیه از چه فرار هست.
جناب شیخ وهمراهان رفتند وزمانیکه مطمئین شدم دیگر صدای مارا نمیشنوند، ماجرای دفترچه را از خانم هموطن پرسیدم وایشان گفتند؛ حدود ۸، ۹ ماه پیش رفتیم پیش این شیخ تا خمس مال ودارایی خودرا پرداخت کنیم که اگر خدای نکرده یک وقتی مرگ سراغ ما آمد، بدهکار خداوند نباشیم؛ آن زمان پول نقد موجود نداشتیم تا پنج یکی پول پیش (رهن خانه) را پرداخت کنیم، برای همین این جناب شیخ محبت کردند ودفترچه درست کرده به ماداد تا سر هرماه کم کم پرداخت کنیم، این طوری هم به ما فشار نمیآید وهم بدهیمان به خدا تمام میشود ولی حالا ۹ ماه گذشته ما هنوز نتوانستیم حتی یک فسط دفترچه را پرداخت کنیم، حالا شوهرم از خجالت توی هیچ مجلس ومهمانی نمیتواند برود، این جناب شیخ هرجا مرا میبیند همین پیغام را میدهد.
پردهای سوم:
چند روز قبل دوباره دیدمش، مثل همیشه سرحال بود. جملات شعر گونه و نامفهومی را زمزمه میکرد. پرسیدم؛ جناب شیخ مکه رفتن چه شد؟ آهی کشید واز زمین زمان نالید، از بدشانسی خودش واز نامهربانی کشور ایران وسازمان حج وزیارتش که چرا علاقمندان مهاجر را اجازه نمیدهد به آرزویشان که زیارت خانه خدا هست برسند. کمی به حرفهایش گوش دادم وبعد گفتم؛ جناب شیخ؛ نطلبیده، شاید خیر این است. کمی به فکر فرو رفت ودستم را فشرد وخداحافظی کرد.
تکمیلیه:
نقل است که در شهری خشک سالی شدیدی حاکم میشود ومدتها بارانی نمیبارد. زاهدان، حاجیان، کربلائیان، بزرگان وتمام مردم، برای برگزاری نماز باران از شهر خارج شده ودستها به طرف آسمان نماز باران خواندند؛ اما غافل ازاینکه، خداوند با دختریست که ته چکمه اش سوراخ است.
مدت دوسال است که میانه کشورهای ایران وعربستان شکر آب شده است؛ به همین علت، عربستان سهمیهای زائرین ایرانی را کاهش داده ومتعاقب آن، مهاجرین افغانستانی از نعمت زیارت خانه خدا محروم شدهاند. دقیقا شیخ مورد نظر ما دوسال است که برای تشرف به خانهای خدا انتظار میکشد.-----پ.ن:این مطلب در سال 20012 تحریر شده بود.
حدودا" از دوسال قبل زمزمه طرح سرشماری مهاجرین افغانستانی فاقد مدرک ساکن ایران سرزبان ها افتاد. بعد شایع شدن این خبر خیلی از هموطنان ازداخل افغانستان با هزارمشقت وتقبل هزینه های زیاد وپذیرفتن خطر راه های غیرقانونی خودرارابه ایران رساندند. هدف ازاین مهاجرت ثبت نام وگرفتن مدرک قانونی در ایران بود. البته دراصل خبرهیچ زمانی گفته نشد که مدرک جدید میدهد بلکه خبر ازسرشماری مهاجرین با شرایط خاص بود ولی متاسفانه مردم نه حال درست گوش دادن رادارند ونه حوصله تحلیل خبربلکه آنچه که معتبر هست شایعات است.
طی دوسال گذشته یکی از اصلی ترین سئوالات هموطنان از بنده حقیراین بود: کی مدرک میدهد؟ بنده هم درحدتوان که داشتم توضیح میدادم ولی درنهایت هیچ کسی قانع نمیشد ومدت بعدهمان سئوال را تکرارمیکرد. ادامه مطلب ...
امروز20 بهمن ماه 1395 موفق شدم بعد از یک انتظار طولانی 1100 روزه برای دخترم کارت شناسایی آمایش11 رابگیرم. راستش را بخواهید همان اندازه که درزمان تولد او؛ احساس خوشحالی وخوشبختی داشتم، دقیقا امروز وهنگام دریافت کارت آمایش 11 آن احساس خاص تکرار شد وخداراشکرکردم که توانستم برای دخترم مدرک هویتی موقت بگیرم. کسانیکه در ایران هستند میدانند داشتن یک مدرک اقامتی موقت یکساله یعنی همه زندگی یک فرد مهاجر.! امروز حوالی ظهر به اداره تامین اجتماعی محل زندگی ام مراجعه کردم تا بعد از انتظار 3 سال و12 روز برای دخترم دفترچه بیمه تامین اجتماعی تهیه بکنم. در سالن انتظار همزمان با من یک زوج جوان ایرانی هم
حضورداشتند که میخواستند برای نوزاد شان دفترچه بیمه بگیرند. درصف انتظار روی پیشخوان چشمم به شناسنامه نوزاد ایرانی افتاد. کمی دقت کردم تاریخ تولد 35 روز قبل بود. یعنی این زوج جوان ایرانی 35 روز بعدازتولد نوزادشان میتوانستند برای کودک شان دفترچه بیمه تهیه بکنند. در این هنگام ناخودآگاه به تاریخ تولد دخترم نگاه کردم. متوجه شدم دخترم من به دلیل مهاجربودن وافغانستانی بودن 1065 روز دیرترصاحب دفترچه بیمه تامین اجتماعی شده است. در این هنگام یاد دوستانی افتادم که درفضای مجازی ودرمحافل فرهنگی دم ازهمدلی بین مهاجرین وانصار میزنند. میخواستم به این دوستان بگم؛ خداوقت عزیزان. دمتون گرم وحق یارتان باشد ولی تا زمانیکه عمل اصلاح نشود ورفتارهای تبعیض آمیز برطرف نشود وهمدلی با گوشت وپوست وروح و وروان احساس نشود وتنها با شعار همدل شدن، همدلی صورت نخواهد گرفت.----
خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: پس از پخش قسمت بیستوسوم برنامه تلویزیونی «وطندار» با عنوان «بازگشت عزتمندانه مهاجرین» موجی از واکنشها در در رابطه با اظهارت «محمد آصف درزابی» رئیس نمایندگیهای وزارت مهاجرین افغانستا در ایران در فضای مجازی دست به دست گردید.
در همین راستا «محمدکاظم کاظمی» شاعر نام آشنای افغانستانی با ارسال یادداشت اختصاصی به خبرگزاری تسنیم در رابطه با چگونگی و امکان بازگشت مهاجرین افغانستانی به کشورشان به تحلیل نشسته است. متن کامل این یادداشت را در زیر مطالعه میکنید (1)
مطلب فوق که توسط جناب آقای محمد کاظم کاظمی تحریر شده است را به دوبحش میتوان تقسیم کرد.
بخش اول مربوط وبه وضعیت مهاجرین درداخل ایران وبخشی دوم انتقاداتی هست که متوجه مسئولین دولتی داخل کشور می شود. در بخش دوم مطلب باآقای کاظمی موافقم. متاسفانه درداخل افغانستان سه گزینه باعث عقب ماندگی وجذب نشدن مهاجرین مقیم ایران میشود.1-نژاد پرستی وتبعیض سیستماتیک2- کمبود امکانات وتامین امنیت جانی ومالی3- کم کاری وشعار زدگی مسئولین دولتی از صدرتاذیل که جناب کاظمی به درستی به این مشکلات اشاره کرده اند. واما بخش اول مطلب یعنی زندگی و وضعیت مهاجرین د داخل ایران اشکالاتی داردکه به قدر توان به آنها اشاره میکنم.
به عقیده بنده در این بخش جناب کاظمی دقیقا حس وحال شخصی خودش را بیان نموده اند. یعنی تعریف ایشان از حب مهاجرین کاملا یک برداشت شخصی میباشد.
مهاجرین در ایران دردوحالت زندگی را سپری میکنند. حالت ظاهری وحالت باطنی. اگرحالت ظاهر قضیه را مورد بررسی قراربدهیم دقیقا به نتیجه میرسیم که جناب کاظمی رسیده اند، یعنی زندگی مهاجرین در ایران از لحاظ مادی در رفاه نسبی سپری میشود، یعنی نانی برای خوردن هست وآبی برای نوشیدن وامنیتی برای زنده ماندن وافراد کوچه وخیابان هم(جامعه میزبان) دوستانی هستند بسی خون گرم وبافرهنگ ومتمدن، این یعنی ریشه پیوند بین مهاجرین ومیزبان. لازم به ذکر است که اصل ماندن مهاجرین در ایران همین موضوع است. یعنی نان،آب وامنیت. اما بخش دوم زندگی مهاجرین یعنی حالت درونی حکایت دیگری دارد. با کمال تاسف باید عرض کنم دردل اکثریت مهاجرین مقیم ایران هیچ"حب" نسبت به خاک ایران وجود ندارد اگر حب هم باشد حب دینی ومذهبی هست نه حب مرزوخاک. میزبانی جامعه ایران هم چنگی به دل نمیزند وسرد وبی روح تر از آنی هست که باعث حب ودوستی عمیق بین مهاجرین و انصاربشود. اگر در جای محبتی مشاهده می شود از روی نیازهای کاری روزانه وظاهری هست ودر باطن حداقل طی این 40 سال گذشته همیشه یک افغانستانی با یک ایرانی تفاوت داشته است. چیزی که جالب است اینه که جناب کاظمی جوانان مهاجرنسل جدید که درایران متولد شده را عاشق ایران میدانند که این هم دور ازحقیقت است. برعکس نظر آقای کاظمی جوانان مهاجرمتولدایران هیچ حب از ایران دردل ندارند واکثریت آنها از زندگی در ایران بیزار هستند وعاشق خاک وکشور خودشان میباشند. برای مثال به دو نمونه اشاره میکنم.1- جمعیت 80 هزار نفری مهاجرین درورزشگاه آزادی ازنسل متولدشده ایران بودندکه عاشقانه تیم ملی افغانستان را تشویق کردند.2- جمعیتی مهاجرکه به سمت اروپا مهاجرت کردند از نسل متولد شده ساکن در ایران بودند. این دو مثال به خوبی عشق ونفرت نسل جوان مهاجرمتولدشده ایران را نشان میدهد.
نکته پایانی اینکه: هستند افراد معدودی از مهاجرین که در ایران توانسته اند درجایگاه اجتماعی مناسبی که شایسته خودشان هست برسند ودرهمه جامورداحترام وتکریم قرارمیگیرند واین افراد معدوداز لحاظ ظاهری وهم باطنی عاشق ایران هستند که یکی از این افراد میتوان به جناب کاظمی اشاره کرد. نتیجه اینکه چه خوب وپسندیده هست که ما ازدردمهاجرین مطلع باشیم وحس شخصی خودرا به کل جامعه مهاجر تعمیم ندهیم. وسلام علی عبادالله صالحین.
لینک مطلب آقای کاظمی:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/11/13/1315025/%DA%A9%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%A3%D9%85%D9%84-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%AF-%D8%AA%D8%A7-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D8%A2%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%80-%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D8%AF
دوحکایت ویک سرانجام!
حکایت اول: میگویند در 160 کیلومتری مدینه باغ سرسبزی بوده بنام فدک. این باغ زیبا وپربرکت مال یهودیان آن زمان بوده.
راویان اخبار وناقلان آثارتاریخی چنین گفته اند که این باغ زیبا یک شبه زیبا وپربرکت وسرسبز با نخلهای فراوان نشد بلکه این قوم بخت برگشته وخدازده چندصدسال روی این زمین ها کارکردند،زحمت کشیدند وعرق ریختندتافدک یک باغ زیبای پرخیروبرکت شد.
القصه اینکه ذایقه خدا تغییر کرد واو تصمیم گرفت پیامبری به زمین بفرستد واین پیامبرکسی نبود جزمحمد مصطفی(ص) که به عنوان آخرین پیامبروفرستاده خدا برزمین قدم نهاد.
درسرزمین حجاز مردمی بود که بسیار سرسخت بودند. هیچ پند ونصیحت وهیچ آیه از قران باعث نشدآنها از دین وآئین خودشان دست بکشند ومسلمان بشوند. پیامبر خدا مجبور شد با آنهابجنگد. جنگ اسلام وبا یهودیان حجاز مدت زیاید طول کشید وسر انجام پیروزی ازآن مسلمانان شد ویهودیان تسلیم شدند. پیامبر به یهودیان گفت: باغ فدک را بدهید تا کشته نشوید. یهودیان هم قبول کردند وباغ فدک را به پیامبرخداتسلیم نمود.پیامبر خدا باغ را به دخترش حضرت فاطمه(س) بخشید.
حکایت دوم:درتاریخ ثبت شده است که یک سرزمینی بودبنام ایران که حدود 2500 سال حکومت شاهنشاهی برمردمان آن سرزمین حکمرانی میکرد. درست در 2500 صدومین سال گشت حکومت شاهنشاهی مردی از جنس نور بنام روح الله خمینی انقلاب کرد که حاصل این انقلاب سرنگونی یک سیستم حکومتی 2500 ساله بود. انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد وبنا بر طبیعت هر انقلابی میبایست بین افرادخوب وبد تصفیه ای صورت میگرفت. در این تفصیه سیاسی،عقیدتی، دینی ومذهبی، واقتصادی،فرهنگی واجتماعی یک شخصی یهودی بود بنام حاج حبیب الله القانیان که دارای سرمایه هنگفتی درایران وجهان بود ویک ساختمانی ساخته بود بنام پلاسکو که در زمان خودش نمونه عینی ازدینای مدرن محسوب میشد.
*** حال ببینم سرانجام داستان اول به کجا ختم میشود***
پیامبرچندصباحی از ازمحصولات باغ فدک استفاده کرد وسرانجام به امرخدا تسلیم شد دارفانی را وداع گفت. مدت کمی از فوت پیامبرنگذشته بود که اختلافات برسرمالکیت باغ فدک بین یکی ازخلفای اسلامی بنام ابوبکر وفاطمه زهرا(س) دختر پیامبراسلام بالا گرفت. این اختلاف باعث شد دنیای اسلام به دومسیر مجزا تقسیم بشود. یعنی این باغ به ظاهر پربرکت تیشه به ریشه اسلام زد وباعث نفاق شدیدی بین سران صدراسلام شد که این اختلافات با اینکه در زمان مامون عباسی حل شده ولی همچنان آتش زیرخاکستر میباشد وهرزمان که شیعیان برعربستان حاکم بشوند یکی از مناطقی که باید مورد توجه قراربگیرد باغ فدک میباشد.ماجرای باغ فدک سوای ازمسئله اقتصادی بارعاطفی بسیار غم انگیزی دارد. به طور مثال: حضرت زهرا که پیراهن عروسی اش را به فقیری هدیه کرده بود، در قضیه فدک مجبور میشود با نامحرمان دهان به دهان شده و واردبگو مگوهای دنیای بشود واین بسیار غم انگیز ودردناک است که این درد وغم تا ابد ازحافظه اسلام ومسلمین پاک نخواهد شد.
*** سرانجام حکایت دوم***
بعد از انقلاب اسلامی درایران حاج حبیب القانیان دستگیر وزندانی میشود ودر یک محاکمه 20 دقیقه به جرم دوستی با دشمنان خدا ودشمنی با دوستان خدا توسط آیت الله خلخالی به اعدام محکوم میشود ومالکلیت ساختمان پلاسکو به بنیاد مستضعفان تعلق میگیرد وبنیاد هم تک تک مغازه های این ساختمان عظیم را به(شرط مالکیت) وبه صورت سرقفلی به مردم واگذار میکند وسرانجام بعد بعد 40 سال با یک جرقه تمام ساختمان فرورمیریزد ومملکتی را متحمل خسارت های مالی وجانی میکند. در این حادثه سوای از زیان های مالی همانند قضیه فدک ملتی مسلمانی را عزادار نمود که این عزا وماتم تا ابد درسینه تاریخ ثبت خواهد شد.
نتیجه: اینکه خدا خدای عالم است. درنزدخداوند همه انسانها حق زندگی دارند.ظلم با هر پیشوند وپسوندی که باشد ظلم است. کودکان یهود هیچ حقی برای انتخاب دین شان نداشتند وخدا میداند که فردای اخراج شدن از باغ فدک نانی برای سیرکردن شکم شان یافتندو یا نه؟ ویا سرپناهی برای زیستن وبالشی برای خفتن داشتند ویانه؟ ویا کلا بعد از اخراج ازسرزمین اجدادی شان به چه سرنوشتی دچار شدند ویا بااعدام شدن مالک ساختمان پلاسکو چند خانواده وچند کودک دربدرشده وآواره گشتند؟ الله اعلم.
پایان بخش مطلب اینکه: اگر باغ فدک به آن صورت تصرف نمی شد شاید اختلاف بین ابوبکر وحضرت زهرا پیش نمی آمد واز شکاف بین مسلمین کاسته میشد واگر حاج حبیب به آن صورت اعدام نمی شد شایدبرق جرقه ای نمی زد واتفاقی ناگواری نمی افتاد. وشاید... .!
فیلم سینمایی ایرانی «ابد ویک روز» ساخته اقای سعید روستایی کارگردان جوان ایرانی را در یوتیوپ تماشا کردم. با کمی جستجو متوجه شدم که این فیلم در بین منتقدین ایرانی باعث جنجال شده است.
منتقدین ونویسندگان ایرانی از دیدگاه خودشان فیلم را نقد وبررسی کردهاند ولی بنده سعی میکنم نگاه کاملا افغانستانی به این فیلم داشته باشم. علت این کارم این است که اصل داستان بر محوریت یک مهاجر افغانستانی میچرخد که با دادن پول سعی میکند با دختر ایرانی ازدواج بکند واورا برای مراسم عروسی به افغانستان ببرد.
خلاصه داستان: یک خانوادهای فقیربامادر پیروفلج وبسیارخسیس و سه برادروچهارخواهرکه ساکن حاشیه شهر تهران بزرگ هستند. برادربزرگه اعتیادرا ترک کرده وبرادروسطی شدید معتاد است وبرادرکوچیکه یک نابغه که سالم ودانش آموز است. دوخواهرازدواج از روی اجبارداشته ویکی شوهرش مرده ودیگری هم زندگی مناسبی ندارد. خواهرسومی بیماری وسواس دارد وخواهر چهارمی که دیپلم خیاطی دارد ازهمه باهوشتر، سالمتر ودر واقع غمخوارکل خانواده میباشد. در این بین برادربزرگه با گرفتن مقداری پول از یک مهاجر افغانستانی؛ خواهرآخری را به صیغه موقت او، در آورده وقرار هم گذاشتهاند که مراسم عروسی درافغانستان برگزار بشود.
درادامه داستان برادروسطی که اعتیاد دارد ازماجرا بو میبرد وسعی میکند دست برادر بزرگه را رو بکند وبه اعضای خانواده بفهماند که در قبال عقد خواهرکوچیکه برادر بزرگه از یک افغانستانی پول گرفته است ولی موفق نمیشود ونهایت برادر بزرگه با مامورین ترک اعتیاد هماهنک نموده واز شر برادر وسطی خلاص میشود.
در انتهای فیلم دخترآخری برخلاف میلش همراه با خانواده مهاجرافغانستانی منزلش را ترک میکند وسوار ماشین « سوزوکی شاسی بلند » شده وراهی خانه بخت میشود ولی ساعتی بعد دوباره به منزل برمیگردد وبعد از برگشت خواهرکوچیه وانصراف از ازدواج با مرد افغانستانی، شاهد گفتگوی برادر بزرگه هستیم که میگه: باشه... باشه... نظیر داد نزن... یه جوری پولتو جور میکنم وپس میدم... آری دیگه... چه کار کنم میگه نمیخواد ازدواج کنه چه کارکنم؟ وپایان فیلم.
داستان فیلم سیاه وسفید وو اقعی ولی متاسفانه دارای یک تناقض اجتماعی است که بنده مایلم به آن اشاره بکنم. قبل ازاینکه به اصل موضوع بپردازم توجه خوانندگان گرامی را به چهار نکته مهم در مورد ازدواج یک مرد مهاجرافغانستانی با دختران ایرانی جلب میکنم.
۱-اگر چنانچه پسر مهاجر افغانستانی مقیم ایران، سالم باشد، کار بکند، معتاد نباشد، خانواده وسرپرست دلسوز داشته باشد هیچ زمانی برای ازدواج سراغ یک دختر ایرانی نخواهد رفت.
۲- اگر چنانچه دختر ایرانی، سالم باشد، دارای نام نیک در محل زندگی خود باشد، بیوه نباشد، والدینش زنده باشند، متعاد نباشند واز هم طلاق نگرفته باشد، با سواد باشد و وضع اقتصادی مناسبی داشته باشد به هیج وجه با یک مرد افغانستانی ازدواج نخواهد کرد.
۳-دخترخوب ونجیب ایرانی، در قدم اول از فامیلش خارج نمیشود اگر بشود از محل زندگیاش خارج نمیشود واگراین اتفاق بیفتد از جامعه ایرانی خارج نمیشود.
۴- صورت اصلی وعامه ازدواج یک مرد افغانستانی با یک دختر ایرانی سه گزینه فوق میباشد مگردرموارد خاص. موارد خاص بسیار اندک ودر بین برخی دانشجویان وفارالحصیلان دانشگاهی میباشد که از روی عشق وعلاقه ولیاقت طرفین انجام میشود.
فیلم ابد ویک روز دقیقا به این واقعیت اشاره دارد ودر چند سکانس توسط بازیگران به این موضوع اشاره میشود که برای دختر ۳۰ ساله آنها هیچ خواستکاری نیامده وهیچ مردی حاضرنیست با یک خانواده معتاد وازهم پاشیده همانندآنها وصلت خویشاوندی برقرار بکند مگر اینکه آن بد بختها مهاجر افغانستانی باشد.
این اولین باری نیست که داستان یک فیلم ایرانی بر محوریت مهاجرین افغانستانی میچرخد. متاسفانه دراکثریت فیلمهای ایرانی ما شاهد توهینهای مستقیم وغیر مستقیم به جامعه مهاجر وفرهنگ وروسوم خودمان هستیم. در فیلم ابد ویک روز کارگردان بسیارتلاش کرده است که ازدام توهین فراربکند ودرطول فیلم هیچ زمانی شاهد جملات توهین آمیزنیستیم وبرعکس در یک سکانس خواهر بزرگترمیگه؛ هیچ فرقی بین افغانی وایرانی نیست بلکه مشکل رفتن به افغانستان وخطر طالبان و... میباشد.
داستان فیلم وشرایط به گونه پیش میرود که در انتهای فیلم وزمانی که خانواده منتظر میهمانان (خانواده داماد مهاجر افغانستانی) هستند، بیننده منتظر افرادی هستند که مثل خود همین خانواده باشند، یعنی فقیر، معتاد، بیتربیت، بدزبان، کلاش، دروغگو و... ولی چنین نیست، یعنی ما در ۹۹ درصد از فیلم شاهدرفتاری سیاه وزشت یک خانواده هستیم که نه پول دارند ونه ادب دارند، نه نزاکت؛ نه احترام بزرگتر سرش میشه ونه میتوانند دو جمله با هم درست آرام حرف بزنند ولی در طرف مقابل خانواده داماد مهاجر افغانستانی انسانهای منطقی، آرام، پول دار؛ شیک پوش، باادب ونزاکت وحفظ احترام مادر وگپ گفت آرام ومنطقی که در چند دقیقه اخرفیلم در داخل ماشین اخرین سیستم سوزوکی شاسی بلند شاهد هستیم.
در واقع کارگردان یک فیلم سیاه وسفید ساخته است که۹۹ درصد فیلم که دریک خانواده به هم ریخته ایرانی میگذرد تماما سیاه ویک در صدکه به خانواده مهاجرین افغانستانی اختصاص داده شده است سفید میباشد. یعنی طرف ایرانی تماما شر وبدبختی وپستی وفرومایگی وطرف افغانستانی تماما خوبی ومهربانی وسربلندی.
خب از این وضعیت میشود برداشتهای گوناگون وتحلیل وتفسیرهای مختلفی داشت ولی برای شخصی بنده یک سوال بیجواب میماند وآن اینکه: زمانیکه یک خانواده مهاجرافغانستانی دروضعیت اقتصادی مناسبی باشند که بتوانند ماشین سوزوکی شاسی بلند سوار بشوند، معتاد نباشند، با ادب وبا نزاکت باشند، احترام والدینشان در اولویت اول کارشان باشد، براستی چرا برای ازدواج وتشکیل خانواده وزندگی آیندهشان سراغ یک خانواده فقیر وبد بخت ومعتاد پرور ایرانی برود؟!
اینجاست که داستان فیلم گرفتار یک پارادوکسیکال اجتماعی میشود که تمام قواعد وقوانین عقلی، منطقی واجتماعی را زیر سئوال میبرد واین وضعیت زمان دردناکتر میشود هیچ منتقد ایرانی به این تناقض اشاره نمیکند وانرا عمدا ندیده میگیرد واین ندیده گرفتن مساله به این مهمی حال آدم را به هم میزند وباعث اسفراغ ذهنی میشود.
تمام مردان وزنان سالم بعد از رسیدن به بلوغ جنسی درصدد رفع نیاز جنسی خودبرمی آیند، یعنی به طور طبیعی انگیزه رفع جنسی در ذهن وبدن یک شخص سالم به خودی خود به جود می آید.
در مکتب اسلام رفع نیاز جنسی فقط با ازدواج بین یک زن ویک مرد مجاز اعلام شده است وخارج از ازدواج هر گونه رفع نیاز جنسی با هر روش وهر وسیله چه برای مرد وچه برای زن حرام اعلام شده است یعنی اگر شخصی انجامش بدهد جایش در نزد خداوند وسط جهنم میباشد. با این حکم از جانب اسلام هیچ مسلمانی حق ندارد به جز ازداواج از راهی دیگری ارضای جنسی بکند.
حال سئوال اینه که: آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا یک شخص بالغ قادرهست درطول زندگی وزمانی که حال به هر دلیلی نمی تواند ازدواج بکند جلوی امیال جنسی اش را بگیرد؟ اگرپاسخ آری باشد با چه روشی؟ اگر پاسخ منفی باشد، آیا این خود سرکوب میل جنسی نیست؟ وآیا اصلا می شود میل جنسی را سرکوب کرد؟
دین اسلام در این مورد هیچ حرفی برای گفتن ندارد، یعنی راه حلی جز ازدواج پشنهاد نکرده است واگرهم پشنهاد کرده مشتی موعظه هست که کاربرد اجتماعی ندارد وحتی به درد خودعلما هم نمی خورد چه برسد به افراد عامی جامعه.
واقعیت اینه که هر فردی زمانی که به بلوغ جنسی برسددر صدد رفع نیاز جنسی اش بر می آید. راه اول ومنطقی ازدواج است که در شرایط فعلی جامعه تمام جوانان قادر نیستند ازدواج بکنند تا نیاز های جنسی شان بر طرف بشود به همین علت آنهای که حال به هرد لیلی نمی توانند ازدواج بکنند راهی غیر از ازدواج را برای رفع نیاز های جنسی خود انتخاب میکنند.
عمده ترین وشایع ترین راه رفع نیاز جنسی خود ارضای است (( این روش در دین اسلام حرام اعلام شده است.))
همان ظور که اشاره شدمتاسفانه علمای اسلام برای رفع نیاز های جنسی هیچ راه حلی منطقی پشنهاد نکرده است وتنها ازدواج را برای رفع نیاز های جنسی مجاز دانسته است این در حالی است که دنیای خارج ازاسلام سالها هست که بااین معضل جامعه در گیر هست وبرای رفع نیاز جنسی، هم برای مردان وهم برای زنان وسیله های بی خطر ساخته ودر بازار ها براحتی در دست رس هست ولی دین اسلام و علمای مسلمین یک کلام گفتند خود ارضایی حرام است، در واقع با گفتن حرام است فقط صورت مساله پاک کرده است وبه زعم خودشان وظیفه دینی اش را انجام داده است.
جدی نگرفتن رفع نیاز جنسی توسط علمای اسلام باعث شده است که افراد برای رفع نیا های جنسی اش دست به کار های خطرناکی بزنند که به عنوان نمونه به دو حادثه که در فضای مجازی شاهد بودیم اشاره بکنم. حادثه حلقه برای مردان وحادثه تاسف انگیز لامپ برای زنان که هردو در ایران ویک در یک جامعه اسلامی اتفاق افتاده است.
دین اسلام مخالف سرکوب کردن امیال جنسی است. در واقع دردین اسلام میل جنسی وبرطرف کردن آن برای مردان در راس همه امورات قرار دارد. این امور چنان دارای اهمیت است که دین اسلام برای مردان مجوز اختیار کردن هم زمان چهار زن را داده وفلسفه این اختیار واین امتیاز فقط رفع غریزه جنسی میباشد.ازدواج های متعدد پیامبر وصحابه کرام وامامان معصوم خود گواهی به این ادعا میباشد. کار شناسان اسلامی هر زمان که از سرکوب غریزه حنسی گپی زده بشود بدون هیچ درنگی به دین اسلام ومسحیت اشاره میکنند ودین مسحیت وهندو هارا سرکوب گر امیال جنسی میدانند. حال سئوال این است که سرکوب میل جنسی یعنی چه؟ پاسخ: هرزمان یک شخصی که به بلوغ جنسی رسیده ونتواند ازراه شرعی(ازداواج) نیاز های جنسی اش رابر طرف بکند ودر این را عمدا" وبا اگاهی میل جنسی در خود را سرکوب بکند وبه اصطلاح ندید بگیرد؛ مصداق سرکوب جنسی است.
اصل دستور دین اسلام در باره ای رفع میل جنسی صحیح است ولی یک اشکال کوچک هم دارد. در دین اسلام هیچ مردی نیست که نتواند ازدواج بکند، یعنی اصل تفکر اسلام بر اساس رفاه کامل جامعه یعنی مدینه فاضله بنا شده است این در حالی است که هیچ مرد وزنی سالم وعاقل از لحاظ روحی وروانی حاضر نیست مجرد زندگی بکند وامروزه بیشترین کسانیکه ازدواج نمیکنند علتش فقر اقتصادی است که متاسفانه دردین اسلام جز چند جمله عارفانه وپند ونصیحت هیچ راه حل منطقی وقابل اجرا در این مورد وجود ندارد.--- ادامه دارد....
خب خداراشکر عزاداری 60 روزه ای شیعیان تمام شد ودو سه روزی هست که کوچه وشهر وخیابان ها آرام شده واز جای صدای نوحه های تکراری وگوش خراش شینده نمی شود.
حقیقت اینه که محرم همان ده روز اولش خوب است؛ یعنی گرامی داشت ایام محرم همان ده روزش کفایت میکند ولی چندسالی هست که محرم دیگه ده روز نیست بلکه 60 روز است، یعنی در چند سال اخیر در ایران از اول محرم تا اتمام شدن سفر پیاده روی اربعین رسما" در اماکن عمومی مانند میدان های اصلی شهر عزاداری برقرار میباشد.
عزاداری 60 روزه برای امام حسین هر انگیزه که داشته باشد و تحت هر عنوان که برگزار بشود برای دوقشر از جامعه افسردگی به دنبال دارد.
1- بخشی ازمردم عادی
2- عاشقان وشیفتگان امام حسین.
گروه اول کسانی هستند که به طورطبیعی ده روز اول محرم را عزاداری میکنند واز روز یازدهم همه چیز تمام شده محسوب می شود وزندگی معمولی مثل همیشه جریان عادی خودش را پی میگیرد ولی در چند سال اخیربرخلاف رسم معمول قضیه به گونه دیگر پیش می رود؛ یعنی این گروه از روز یازدهم محرم به بعد تازه شاهد عزاداری اصلی وآمادگی جهت پیاده روی اربعین میباشند.
همان طور که دوستان شاهد هستند درسراسر ایران از روز یازدهم محرم یک گروه که در اقلیت جامعه قرار دارند ومعمولا افرادهیئت های مذهبی میباشند، جهت جمع آوری کمک برای سفر اربعین آماده می شوند واین آمادگی تا روز اربعین ادامه دارد ومعمولا با سر وصدای زیاد وپخش نوحه وروضه همراه است.
گروه دوم به اصطلاح عاشقان وشیفتگان امام حسین هستند که برای زیارت کربلا لحظه شماری میکنند وبا پخش 60 روزه نوحه وروضه در اماکن عمومی این عشق بیشتر وبیشتر شده وآنها از شنیدن نوحه وروضه با صدای بلند لذت برده وهردم برای زیارت کربلا مشتاق تر میشوند.
نتیجه اینکه: سر وصدا وتبلیغات گروه اقلیت مانند شمشیر دولبه عمل میکند ودر نهایت باعث افسردگی بخشی از جامعه از هردو قشر می شود. گروه اول که مردم عادی هستند از سروصدا وپخش نوحه وروضه های تکراری رنج میبرند واذیت می شوند. این عده مجبورهستند این وضعیت را تحمل بکنند. آنها در درون معترض این وضعیت هستند ولی چون برنامه دینی و مذهبی هست، کسی قادر به اعتراض نیست؛ چون نمی توانند اعتراض بکنند مجبور به تحمل می شوند ودر نهایت کارشان به افسردگی وبیماری پنهان ختم می شود.
گروه دوم که هردم عاشق حسین هست با این تبلیغات عشق شان صد چندان شده وهر دم هوای کربلا به سر شان میزند. برای این عده زمانی مشکل پیش می آید که حال به هرد لیلی نمی توانند عازم سفر کربلا وپیاده روی اربعین بشوند وآن وقت است که زانوی غم بغل گرفته وهق هق گریه میکنند ومیگویند؛ من چقدرناچیز هستم که حسین مرا نطلبیده است. سر انجام این افراددچار افسردگی وبیماری پیدا می شوند.
میگن مارازپونه بدش می آید ؛درخانه اش سبزمیشه. من ازرفتن بی رویه وگوسفند وار هموطنان به کربلا ناراحتم وهروقت که زیاد فکر میکنم بدنم کهیرمیزند. دراین حال وروزم هی زنگ میزنند ومیپرسند: کی ویزای کربلا صادر میشه؟ عرض بشود که این ایرانی جماعت یه جوری باید ما مهاجرین را ریشخند بکنند حتی برای سفر(معنوی به قول خودشان)کربلا وپیاده روی اربعین. بله قضیه اینه که بعد ازگذشت بیش ازده روز ثبت نام مهاجرین دردفاترکفالت هنوزهیچ خبری ازصادرشدن ویزانیست واین صادر نشدن ویزا وحواله دادن به هفته بعد بد رقم روی اعصاب مهاجرین تاثیر منفی گذاشته وانهای که خیلی عشق کربلا دارند زیرلب جملات ناجوری ادا میکنند. حقیقت اینه که تبعیض قایل شدن بین زائرین ایرانی وافغانستانی بسیارکارزشت ودورازشان انسانی میباشد که متاسفانه این روزها درمورد سفرکربلا وپیاده روی اربعین شاهد آن هستیم. مهاجرین به خاطر مسیرشلمچه ودورشدن راه ناخوشنود بودند که تاخیرصادرشدن ویزا هم به آن افزوده شد. مهاجرین میگن این تبعیض اشکاراست که عمدا ویزای مارادیر صادرمیکنند وبه اصطلاح به دقیقه نود موکول میکنند. دیرصادرشدن ویزای مهاجرین چند اشکال جدی دارد.1- شلوغ شدن مسیرورفتن به سمت کربلا. درروزهای آخرویکی دوروزمانده به اربعین وسیله نقلیه کم می شود واین کمبود وسیله نقلیه باعث گران شدن بلیط شده ومهاجرین مجبوراست برای تهیه بلیط قیمت چند برابرپرداخت بکنند.2-امکانات دربین راه وبه اصطلاح ایستگاه های صلواتی که خدمات به زائرین ارائه میکنند درروزهای اخراکثرمواد خوراکه وکمک های استراحتی آنها تمام شده ویا اگر چیزی باقی بماند ازکیفیت مناسب برخوردارنیست وبه قول معروف ته شوروا باقی میماند که این کاردورازانصاف ویک بی عدالتی محض است.3- با شلوغ شدن کربلا مهاجرین به درستی نمی توانند زیارت بکنند واکثر انهاعقیده دارند که از مهاجرین فقط به عنوان سیاهی لشکراستفاده میشود. 4-اگراین مهاجرین بعد ازاربعین به عراق بمانند وبرنگردند متحمل هزینه های بیسارزیادی بابت خورد وخوراک ومکان استراحت می شوند که این وضعیت با اقتصاد وجیب خالی آنها همخوانی ندارد.درکل وضعیت اصلا تعریفی ندارد وبنده شخصا احساس یک گوسفندی را دارم که منتظرم چه زمانی درب باربند باز شده تا من بتوانم به سوی مقصد بدوم ودر این دویدن چون حالت مسابقه به خود میگیرد معلوم نیست چند نفراز من ضعیف ترزیرپایم له بشود وصدای ناله اش به گوش خد ابرسد؟!
چرا به کربلا میریم؟
خب بارها گفته ام باز هم میگم سفر پیاده روی اربعین برای نزدیک شدن به خدا نیست، یعنی هرکسی که عازم کربلا میشن وبا هزار مشقت وزحمت وبد بختی خودش را به کربلا میرساند، نیت شان معنویت ونزدیک شدن به خدا ودر نهایت هدایت شدن به راه خدا نیست بلکه هرکدام پی مقصد ومرام مشخص راهی کربلا میشن. یکی برای نام دراوردن وکربلایی شدن میره ودیگری برای شفا یافتن از درد کمر ویا سر وپا ویا هرجای دیگربدنش که یک عمر گرفتار ان هست وپولی هم بابت درمانش ندارد وبرای شفا گرفتن راهی کربلا میشه تا امام حسین دردش شفا بدهد.
در کل این سفر سفر معنوی نیست بلکه سفری از روی اجبار وناچاری روزگار است. حتما کسانی هست که عازم کربلا هستند. قبل از رفتن بیائید با خودتان عهد کنید که با رفتن به کربلا یک تغییر کوچولو در شما ایجا دبشود. مثلا اگر بد دهن هستید بعد از سفر کربلا این عادت را کنار بگذارید ویا اگر مال مردم خور هستید ویا بد چشم هستید ویا غیبت زیاد میکنید ویا دو به هم زن هستید ونفاق اندازی میکنید ویا اگر گران فروش وکم فروش هستید ویا درست وظیفه تا نرا انجام نمیدهید وووو حتی اگر سیگار ویا نصوار ویا زبانم لال مواد مخدر مصرف میکنید با رفتن سفر اربعین سعی کنید اصلاح بشوید ودیگر عادت های بدتان را تکرار نکنید. برخی جوانان که معتاد کلش بازی شده بهتره با خود عهد کنند که بعد از کربلا کمتر بازی بکند.اینو گفتم که حداقل پول تان را هدرنداده باشید ورنج بی هوده ننبرده باشید. وسلام دیگه خود دانید. این هم امر به معروف ونهی از منکر.
قراری بود که دیگر نیست؛ یعنی قرار بود این حقیر برنامه تلویزیونی وطن دارا هر هفته نقد بکنم. این کار تا قسمت ششم ادامه داشت. راستش ما نه سر پیازیم ونه ته پیاز. اگر حرفی میزنیم وچیزکی مینویسیم به خاطر سرنوشت وآینده هموطنان مهاجر هست نه نفع شخصی. نیت من هم از نوشتن در باره مهاجرت در سالهای گذشته این بود تاشاید گره از مشکلات مهاجرین باز بشود وروزگار کمی بهتر وزندگی مناسب تری نصیب مهاجرین گردد. بعد سالها انگار خداوند به قوم نفرین شده هزاره روی رحمت نشان داده واین قوم همیشه بیچاره در ایران بس عزیز ودردانه شده ومورد لطف ومرحمت میزبان قرار گرفته است که میزبان برای این جماعت بخت برگشته برنامه مستقل تلویزیونی میسازد واز شبکه ملی خودشان پخش میکنند. راستش آرزوی من هم همین بود، یعنی مهربانی میزبان ولی نه با این شرایط. بنده خیلی سعی کردم تا به جماعت مهاجربگویم که این شرایط واین گونه عزیزشدن ما واین مهربانی میزبان به حال روز ما مفید نیست ولی متاسفانه نتوانستم حتی یک نفر رابا خودم همراه وهم عقیده بکنم، یعنی درحال حاضر چه درفضای مجازی وچه در فضای واقعی اکثریت مردم مهاجر براین عقیده هستند که رویکرد میزبان(ایران) به نفع مهاجرین هست. خب بنده هم بخیل نیستم وآرزو میکنم در عالم هجرت وغربت هموطنانم را خوش بخت ببینم. برای همین کلا از بحث سوریه وبرنامه های رسانه ایران کنارکشیده وسعی میکنم اصلا چنین حرکات وبرنامه هارا نبینم وبرای این کار ازکانال تلگرام وطن دار؛ شبکه افق وچند دوست دیگر خارج و سعی میکنم به زندگی عادی ام ادامه بدهم ودیگر اصلا مهم نیست که چه کسی چه میگه وچه کسی چه کار میکنه. من اگر چیزی نوشتم برای تاریخ بود وهمین چند قسمت کافی است. بگذار آب هر طرف که میرود برود مهم نیست؛ مهم اینه که خانه زیر آب نشود که ظاهرا خانه همه هموطنان بالای کوه است. یا حق
قسمت ششم برنامه تلویزیونی"وطن دار"با موضوع، مشکلات مهاجرین وزیارت عتبات عالیات از شبکه افق پخش شد.
در مورد این برنامه ذکرچند نکته ضروری است.
1- اصل طرح این مشکل توسط مهاجرین غلط است زیرا مهاجرین چه آنهای که کارت آمایش معتبر ویا پاسپورت به اصطلاح خانوادگی دارند، اصلا حق خروج ازشهر محل سکونت خودرا ندارند. بنا براین اصل درخواست همچین افراد برای عزیمت به خارج ازخاک ایران یک درخواست غلط وغیرمنطقی میباشد ومسئولان ایرانی حق دارند ازترددآنها به قصد زیارت کربلا وخاک عراق جلوگیری بکنند.اگر مهاجرین درخواستی دارند میبایست ابتدا برای ترددآزاد درداخل ایران وسپس برای عزیمت به خارج با مسئولان مربوطه چانه زنی بکنند.
2- متاسفانه مهاجرینی که درساخت برنامه وطن دارمشارکت داشته اند، نتوانسته اند مشکلات مهاجرین را به درستی به سازندگان این برنامه منتقل بکنند. به نظرمن عزیمت به عراق وزیارت عتبات وعالیات را نمی توان درلیست مشکلات مهاجرین افغانستانی مقیم ایران قرارداد. ازهر زاویه که به مشکلات مهاجرین نگاه بکنیم سفرزیارتی به عراق حزء ازآن مشکلات قرارنمی گیرد. مثلا اگرکسی به عراق وزیارت عتبات عالیات سفرنکند چه اتفاقی مهم وسرنوشت سازی برایش خواهد افتاد؟ پاسخ این است. چه بروند وچه نروند هیچ تغییری برسرنوشت آنها ایجاد نخواهد شد.بنا براین چانه زنی واتلاف وقت برای همچین کاری غیر عقلانی میباشد.
3- طرح مشکل بایدعمومیت داشته باشد. درقسمت ششم برنامه تلویزیونی وطن دارطرح مشکل(عزیمت به عراق وزیارت کربلا) عمومیت ندارد وتنها آنچه به زعم مسئولان برنامه(مشکل)نامیده شده است،مربوط به بخشی از جامعه شیعه افغانستان میباشد نه تمام مهاجرین. بخش عظیمی از مهاجرین افغانستانی مقیم ایران را برادران اهل سنت ما تشکیل میدهد که متاسفانه دربرنامه وطن دارتا قسمت ششم هیچ جای ندارندکه این حرکت واین روش خود یک شیطنت است.
قسمت پنجم برنامه تلویزیونی"وطن دار" با موضوع تابعیت اتباع بیگانه با حضورنماینده مردم مشهد ازشبکه افق پخش شد.
عنوان قسمت پنجم این برنامه بسیارمهم ودهان پرکن انتخاب شده بود وهرشنونده ای مهاجر را مجاب میکرد که پای تلویزیون بینشینند وبرنامه را پی گیری بکنند. این مساله هنکام آغاز پخش برنامه و رد وبدل شدن پیامک وبه صدا درآ مدن صدای زنگ تلفن همراه مهاجرین وتوصیه به دیدن برنامه فوق به وضوح مشاهده میشد. دقایقی از پخش برنامه نگذشته بود که این حساسیت وامیدواری تبدیل به یاس شد زیرا بینندگان مهاجر قبل از اینکه حرف دل خودشان را درصفحه تلویزیون مشاهد بکنند شاهد باز گوی ورفع مشکلات ودرد های حاکمیت ایران بود.
در ابتدای برنامه مهاجرین توسط مجری برنامه دسته بندی شد. در این دسته بندی از افرادی به عنوان مهاجر نا م برده شد که دردقایق دیگر مهاجر بودن این افراد توسط قاضی زاده هاشمی مهمان برنامه ردشد وایشان گفتند این دسته افرادکسانی هستند که قبلا در عراق ویا افغانستان ساکن بوده بنا بر دلایلی به ایران آمده وادعا میکنند که ایرانی هستند که این عده به دلیل کسری مدرک بلاتکلیف هستند نه مشکل تابعیت ودسته دیگرشامل حال کسانیکه می شود که پدر افغانستانی ومادر ایرانی دارند؛ یعنی این افراد در اصل ایرانی هستند ولی به دلیل مشکلات اداری هنوزمیبایست تا سن 18 سالگی صبر کنند وبعد شناسنامه ایرانی دریافت بکنند.
از مجموع55 دقیقه گفتگوی مجری وآقای قاضی زاده نمایند مجلس 35 دقیقه آن درباره ای کسانی بود که اصلا در زمره مهاجرین قرا نمی گیرند، یعنی طبق گفته جناب قاضی زاده این افراد در اصل ایرانی هستند ولی به دلیل برخی مشکلات اداری هنوز شناسنامه ایرانی دریافت نکرده اند. این یعنی اینکه یک مهاجراز دقایق ابتدای پخش برنامه میخکوب تلویزیون شده وسر پا گوش است تا شایدحرف امیدوار کننده را از صفحه تلویزیون بشنوند تا کمی به آینده اش خوش بین بشود ولی هرثانیه وهر دقیقه که میگذرد هی اوضاع بدترمی شود وفرد مهاجرباخودمیگوید؛ این گپا که مربوط به من نمی شود. این قانون که شامل حال من نمی شود. من که در ردیف این افراد قرار نمی گیرم.! این وضعیت زجرآور 35 دقیقه طول میکشد تا اینکه بلاخره بخت یار می شود ونوبت به کسانی میرسد که که مهاجر واقعی هستند، یعنی 3.5 میلیون مهاجر که به خواسته خودشان ورسما وارد خاک ایران شده وتقاضای پناهندگی داده ودر تابعیت شان هیچ شک وشبهه وجود ندارد.
در دقیقه 36 توسط یکی از حضار موضوع بسیار مهمی مطرح شد که در کل بی پاسخ ماند. سئوال این بود: اولین چالش مهاجرین ارائه نشدن مدرک شناسایی به فرزندانی است که یکی از والدین شان کارت آمایش دارند. این سئوال کلا شنیده نشد وآقای قاضی زاده درادامه مشغول پاسخ گویی به سئوالاتی شدند که طرح آنهارا ما شاهد نبودیم؛ یعنی یا روی کاغذ مطرح شده بود ویا کلا پرسش سانسور شده بود.
از دقیقه 36 تا دقیقه 55 وخداحافظی مهمان برنامه، با اینکه سئوالات مهمی از قبیل دریافت گواهینانه رانندگی،ثبت اسناد مالکیت وسرمایه گذاری مهاجرین وانتخاب شغل برای افراد مهاجر در تمامی سطوح توسط مجری مطرح شد ولی متاسفانه جناب قاضی زاده به جای پاسخ روشن به سئولات مجری وحضار، مشکلات مهاجرین را در برخی مواقع علت یابی کردند، یعنی مسئولیت را به دوش دستگاه های اجرای انداختند ودر برخی مواقع توضیح دادن که چرا این مشکلات وجود دارد ودر قسمت های هم عمکلرد مسئولین در 40 سال گذشته را توجیه کردند.
ختم کلام اینکه در پایان برنامه به قول معروف علی ماند وحوضش. یعنی مهاجرین با دهان باز وذهن پر از سئوال های بی جواب ونا امیدتراز دیروزسر روی بالش گذاشتند تا به خواب بروند وجهت کار وفعالیت برای یک روزدیگرآماده بشوند روزی که فردایش معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارآنها خواهد بود.
درقسمت سوم برنامه تلویزیونی وطن داریک قشون کشی درست وحسابی به نفع عملکرد40 ساله حاکمیت ایران درموردمهاجرین افغانستانی انجام شده است. یعنی تهیه کنندگان با تمام نیروهایش بسیج شده است تا صدای حاکمیت راابتدا به گوش مهاجرین برساند ودرمرحله بعدخط مش وسیاست هایش در موردمهاجرین را برای ملت ایران روشن بکند. یعنی با یک تیردونشان بزنندکه الحق خوب هم زدند.
دراین قسمت مهمان رسمی یعنی آقای حسین ابراهیمی نماینده آیت الله خامنه ای درامورافغانستان همان طورظاهرشدندکه باید میشدند وهمان حرف های راگفت که بایدمیگفت. الحق که ایشان یک سیاست مدارکارکشته ودست پرورده بیت رهبری هستند.
مهمانان مهاجرافغانستانی که صدا وتصویرشان به صورت میان برنامه پخش شد؛ بدک نبودند وبه جزاسماعیل خان که سخنانش بسیارکم دقت وبا بی سلقگی انتخاب شده بود؛ الباقی اشخاص وظیفه خودرا به خوبی انجام داده بودند.
تصاویروبریده وسخنان افراد افغانستانی برای تائیدرفتارحاکمیت ایران در 40 سال گذشته بسیار دقیق انتخاب شده بود ودراکثر مواقع تاثیرگذاربود مخصوصآ برای کسانیکه تجربه زندگی درایران را ندارند.
درکل این قسمت حرف تازه وخاصی نداشت وازافرادماننداسماعیل خان باآن سابقه اش؛ علی ناطقی با این وضعیت فعلی اش، محمدسرور رجایی با آن عملکرد30 ساله در ایران ومحمدباقر مصباح زاده باآن تفکرش انتظاری بیش از این نمی رود وهمه این بزرگان به خوبی وظایف که تهیه کننده برنامه به عهده آنها گذاشته بود خوب انجام داده و رو سفید بیرون آمدند وسنگ تمام گذاشتند.
واما؛
یک پرسش که توسط یکی ازخانم های حاضردربرنامه وطن دارطرح شد بسیارباعث تعجب من شد. یعنی طرح این سئوال درهمچین برنامه ای وبا این وضعیت کنترل واقعا تعجب اوراست.
سئوال این بود. چرادستورات مقام معظم رهبری درموردمهاجرین(درزمان صادرشدن آن دستور)علنی ورسانه ای اعلام نمیشود؟. پاسخ آقای ابراهیمی این بود: تیم رهبری تیم تبلیغات نیست بلکه وبیشتردنبال عمل هستند. اعلام زود هنگام خوب نیست وهرزمان دستورات به عمل تبدیل شد به خودی خود اعلام میشود.
خب این پاسخ شایدقانع کننده باشد ولی حقیقت ندارد.
حقیقت این است که تمام خوشبختی وخوش روی میزبان ازحدودسه سال قبل(هنگام آغازتحولات منطقه) برای مهاجرین افغانستانی مقیم ایران آغاز شد. یعنی برای اولین بارآقای ابراهیمی در آذرماه سال 1393 ازقول رهبری ایران اعلام کردند که باید مهاجرین افغانستانی تکریم بشوند. این شد سرآغاز محبت میزبان برای مهاجرین. حالا ودر برنامه وطن دار به گفته آقای ابراهیمی قراراست با دستورمقام معظم رهبری اتفاقات خوبی برای مهاجرین رخ دهد ولی زمان آن نامعلوم است. چرا نامعلوم است؟ برای ا ینکه وضعیت منطقه واختلاف عربستان وایران این دو قطب جهان اسلام نامعلوم است. برای اینکه وضعیت منطقه واهمیت حضور مهاجرین نا معلوم است. وده ها دلیل دیگر که ذکرآنها از حوصله این مقال خارج است.
مذهب شیعه یکی ازفربه ترین مذاهب دردنیا هست واگر وضعیت به همین منوال پیش برود از این هم فربه ترمیشود.
توی حرم حضرت معصومه یک مجموعه کتاب های هست که زائرین میتوانند بعد از زیارت آنهارا مطالعه بکنند. در یکی از قسمت های این قفسه ها، کتاب های درباره ای حضرت مهدی ومهدویت شناسی موجود است که طرفدارانی زیادی دارد. روزی همراه تنی چنداز رفقا گذرمان به شهرقم افتاد. تصمیم دوستان بر این شد تا برای زیارت وادای احترام به مقام حضرت معصومه به زیارت مرقد آن بانوی بزرگوار برویم. دوستان برای زیارت وعبادت به دوساعت زمان توافق کردند ودر این موقعیت فرصتی شد تا سری به این کتاب خانه کوچک بزنم. قفسه مهدویت شناسی موردعلاقه من بود. ازبین کتاب ها پنج جلد باقطرهای مختلف ونویسند های متفاوت را برداشتم ودرگوشه ای نسشتم تا ورقی بزنم وزمان را بگذرانم. کتاب اولی ودومی وسومی وچهارمی را ورق زدم واز بین هردوسه صفحه چند سطری را خواندنم. هربارکه کتاب را عوض میکردم و ورق میزدم ومیخواندم، مطالب واحادیث چنان شبیه هم بود که فکرمیکردم هنوز دارم کتاب اولی را میخوانم. برای رفع شک برای خودم، کتاب هارا روی فرش کنار هم گذاشتم تا مطمئن بشم کتاب را به نوبت میخوانم. القصه کنجکاوی ام بیشتر شد وشروع کردم به مقایسه کردن کتابها. درآخر چیزی که بدان رسیدم این بود که درحال حاضر در قسمت دکترین مهدویت یک بلبشوی به راه افتاده که متاسفانه کیفیت فدای کمیت شده است. یعنی یکسری نویسنده با سوء استفاده از وضعیت وفضای موجود درجامعه وحمایت بی چون چرای نهاد های دینی ومذهبی، فقط به کپی کردن احادیث وروایات درمورد مهدویت شناسی مشغول هستند. به نظرمن اگر یک کتاب بنویسند وبه تعداد خیلی زیاد چاپ بکنند خیلی مفید تر از این وضعیت هست که مثلا ده ها کتاب چاپ بشود ولی موضوع ونوشته ها شبیه هم باشد. حسن این کار اینه که سرگردانی مردم کمتر واعتماد به کتاب، احادیث ومساله مهدویت بیشتر می شود ومذهب شیعه هم به صورت کاذب هی فربه وفربه ترنمیشود.
از ان ماجرا حدود شش ماه گذشت تا یک روز عزیز دانشجوی که فعلا مقیم اروپا هست با بنده تماس گرفت وگفت؛ در تهران گنگره مهدویت برگزارمیشود اگرفرصت داری شما هم بیا. در پاسخ گفتم تشکر شمابرید. من بعدا میرم قم توی حرم حضرت معصومه همه را باهم میخوانم.
قسمت دوم برنامه تلویزیونی وطندار با حضورکارشناسان گرامی آقایان سید ابوطالب مظفری وسید اسحاق شجاعی ازشبکه افق ایران پخش شد.
در قسمت دوم کارشناسان افغانستانی سنگ تمام گذاشتند وبا سخنان کوتاه وسنجیده مطالب اصلی وکلیدی را بیان نمودند. سخنان هردوی بزرگوار چنان موثر ومفید ومنطقی بود که در قسمت های از برنامه باعث واکنش مهدی طوسی مجری این برنامه شد.
در طول پخش برنامه مجری با قطع کردن سخنان کارشناسان و ایجاد سئوال های انحرافی سعی داشت از تاثیر سخنان شان بکاهد ولی خوشبختانه دراین کارش موفق نبود. با اینکه برنامه سانسور شده پخش شد ولی درمجموع گفتگو مفید وبه نفع مهاجرین به پیش رفت.
بنده درطول پخش برنامه واقعا لذت بردم وبه سهم خودم ازکارشناسان محترم یعنی آقای مظفری وجناب شجاعی تشکر وقدردانی میکنم.
بخش دوم برنامه هم جالب وهم افتخارآمیز بود. در کناراجرای خوب سرکارخانم قاسمی ازافتخارات نخبه گرامی جناب آقای انوری هم لذت بردم وبرای تمام زحمت کشان هموطن که درغربت وبا امکانات اندک وموانع گوناگون بهترین نتیجه را می گیرند آرزوی سلامتی وموفقیت را دارم.
واما یک موضوع بسیارمهم: در روی کرد دو سال اخیر سیاست مداران رسانه ای ایران؛ یک نکته به وضوح مشاهده می شود آنهم حذف برادران اهل سنت به طور عام وبرادران پشتون به طور خاص از جعبه جادوی ایران میباشد. یعنی در اکثر برنامه های رسانه ای ایران؛ فقط به زبان مشترک ومذهب مشترک اشاره میشود.
در این باب ذکر دو نکته به نظرم ضروری است.
1- من فکرمی کنم دست اندرکاران ایرانی درباره ای مردم افغانستان بازهم دچارعمل اشتباه می شوند. یعنی دربرنامه های جدید اطلاعات غلط به مردم خودمی دهند وطوری برنامه ریزی می کنند که انگاردرافغانستان فقط فارسی زبان وشیعیان زندگی می کنند، این درحالی است که درافغانستان از لحاظ جمعیت مذهبی اهل سنت واز لحاظ جمعیت نفوس پشتون ها دراکثریت هستند.
2- دعوت ازفارسی زبانان وشیعیان ومخصوصا هزاره ها در رسانه های ایران؛ آیا ازدید سیاست مداران پشتون پنهان خواهد ماند؟ آیا کسی در مورد عواقب این حضور، فکری کرده است؟
ویدئوی 90 دقیقه ای برنامه وطندار http://www.ofoghtv.ir/program?progNo=9303&episodeId=11905 را دوبار نگاه کردم. در طول برنامه از تمام لحظات مهم آن یاداشت برداری نمودم. در آخر بنابود نگاه کلی به این برنامه داشته باشم ولی از آنجای که محتویات برنامه چنگی به دل نمیزند برای اینکه وقت خودم ودیگران تلف نشود از بررسی تمام آنها صرف نظر نمودم.
در اینجا با کمال تاسف باید عرض کنم هیچ فکری صحیح وبرنامه ریزی علمی در عقبه این برنامه وجود ندارد. انگار چند نفر یک شبه نسشته وتصمیم گرفته برای جماعتی برنامه تصویری بسازند. به جد می توانم ادعا کنم برای ساخت این برنامه کمترین تحقیق از اوضاع زندگی جاری مهاجرین مقیم ایران صورت نگرفته است. لحظه لحظه های این ویدئو ایراد های جدی واشکالات فراوان دارند که فقط با کمی تحقیق ودقت بیشتر والبته در نظر گرفتن شان بیننده خیلی پربار تر ومفیدتر میشد.
ادامه مطلب ...برخی دوستان مرا متهم میکند که ضد روحانیون هستم وبرخی دیگر میگه عقده ای از روحانیون محترم به دل دارم وده ها کنایه دیگر که گاه گداری نصیبم میشود. عده ای هم هشدار میدهند که دارید به دم شیر بازی میکنید یعنی از نگاه این دوستان دنیا جنگل است وروحانیون هم شیر های این جنگل.
به نظر بنده تمام این واکنش ها طبیعی هست وهر زمان که عملکرد یک صنف مورد نقد قرار میگرد، باید منتظر همچین واکنش های باشیم. بنده همینجا عرض میکنم بین من وروحانیون معزز هیچ ضدیت وجود ندارد وخداراشکر از هیچ کسی هم عقده ای به دل ندارم ودوستانی روحانی زیادی هم دارم که رابطه مان بسیار صمیمی هست وهیچ مشکلی هم نداریم.
امروز بدون هیچ قضاوتی یک خاطره را خدمت دوستان تقدیم میکنم.
ادامه مطلب ...میگن عبادت در شب قدر به اندازه هزار شب ثواب دارد.
در شب قدر گناهان انسان بخشیده می شود.
این دو گزینه مهم ترین دلایل شرکت مسلمانان در برنامه شب زنده داری شب های قدر است.
با نگاه به این دو گزینه توی ذهن یک سئوال ایجاد میشه. چه کسانی نیاز مند حضور در چنین شب های هستند؟
برای روشن شدن قضیه مثالی میزنم.
شما فرض کنید یک جمعیت صد نفری در بیابان خشک وبدون آب وعلف در حال راه رفتن هستند. تشنگی وگرسنگی بر این صد نفر غلبه کرده وعنقریب که تلف بشوند. در چنین حالتی یک نفر داد میزند آب، آب میبنم. در این وضعیت چه کسانی بیشتر از همه سعی میکند خودش را به آب برساند؟ خب پاسخ روشن است. کسانیکه بیشتر احساس تشنگی میکند.
حالا شما مسلمانان را انسانهای در مانده در بیابان و فرض کنید وشب قدر را چشمه ای زلال آب. در این حالت کسانی سعی میکند زودتر به آب برسد که تشنه هستند؛ یعنی گنه کاران که دنبال فرصت هستند تا در نزد خدا ومورد عفو وبخشش قرار بگیرند وپاک ومنزه گردند.
نتیجه اینکه کسانیکه گناهی مرتکب نشده اند شب های قدر را حت وآسوده بخواند ونگران هیچ چیز نباشد زیرااز قدیم گفته که:آنکه خسابش پاک است از محاسبه چه باک است.
واما در طرف دیگر قضیه به تمام مسلمین بی نماز، بی روزه؛ دروغ گوی؛ دزد؛ گران فروش؛ کم فروش؛ مردم آزار، مال مردم خور؛ حرام خور؛ هیز وچشم چران؛ دغل باز، غیبت گوی ومعصیت کاران که در طول سال هر غلطی کردید توصیه میکنم این شب های عزیز ر اازد ست ندهید وهرچه زودتر به سمت چشمه زلال شب قدر بشتابید تا مورد عفو وبخشش خداوند قرار بکیرید. ودرآخر شب به طور دسته جمعی به چشن وپای کوبی بپردازید وخدارا شکرکنید که چنین فرصتی به شما داده شده است که دعا کنید وپاک گردید. انشالله که مارا هم ازد عای خیر فراموشن نکنید.
کم:
مطلب کوتاهی بنام «بیسبب نمیگویند تاریخ تکرار میشود» به قلم شاعر ارجمند جناب آقای محمد کاظم کاظمی در کانال تلگرام ایشان مطالعه کردم. ایشان همراه با این مطلب تصویری را هم ضمیمه نمودهاند. تصویریاد شده ترکیبی از دو عکس میباشد که اولی آقای کاظمی را درکنار حجت اسلام آقای حسن ابراهیمی نماینده آیت الله خامنهای در امور افغانستان در سال ۱۳۷۱ وعکس دومی ایشان را درکنار همین شخص در سال ۱۳۹۵ نشان میدهد.
دوم:
مدت است که تحرک وبرو بیایی زیادی در بین مهاجرین افغانستانی مقیم ایران؛ اعم از سیاسیون، روحانیون؛ فرهنگیان ودانشجویان وحتی مردم عادی مشاهده میشود. این تحرکات وفعالیتها از نوع آشفتگی زمانهای خاص وو یژهای بحرانهای مقطعی میباشد.
وضعیت فعلی مهاجرین افغانستانی دقیقا مشابه وضعیت مهاجرین افغانستانی دردهه ۷۰ شمسی شده است.
در اینجا لازم است برای جوانان ومخصوصا قشر دانشجوی عزیز مختصر تصویری از دهه ۷۰ شمسی و وضعیت مهاجرین ترسیم کنم تا کمی باعث روشن شدن اذهان این عزیزان بشود.
ادامه مطلب ...به طور معمول هر شخصی که به سن نوجوانی میرسد سعی میکند در محافل عمومی کمی سنش را بالاتر بگوید. مثلا اگر 15 باشد میگه 16 سالمه واگر 16 باشد میگه 17 سالمه. دلیل این کار شاید به خاطر این باشد که سعی میکند بزرگتر نشان بدهد تا اطرافیان بیشتر روی او حساب بازبکند.
این حالت در هنگامه پیری دقیقا بر عکس است؛ یعنی اگر شخصی مثلا 50 ساله باشد بدون شک در محافل عمومی میگه 48 سالمه. خب دلیل این کارشان اینه که در نزد مردم کمی جوانتر جلوه بکند.
واما جبر زمانه وغم غربت وآوارگی باعث شده است که هموطنان مهاجر افغانستانی دقیقا پا روی این خواسته ای خود بگذارند واز زیر 18سال وبالای 60 ساله بودن لذت ببرند وبه آن افتخار بکنند.
خب داستان چیه؟ عرض میکنم.
جوانان مهاجر هموطن که عازم اروپا شده اند، اکثریت شان در چنین روزهای گرفتار سن وسال شان هستند وهی شب وروز با انواع واقسام طرفند سعی میکنند به مسئولان اروپایی ثابت بکنند که آنها زیر18 سال هستند. دلیل این کارشان اینه که فکر میکنند اگر زیر سن باشند زودتر وراحت قبولی را خواهند گرفت برای همین پا روی خواسته طبیعی شان گذاشته تا شاید بخت شان باز بشود وهرکدام که زیر سن پذیرفته میشوند لبخند رضایت برلبانشان نقش میبندد.
واما در ایران قضیه کاملا برعکس است وهر مردی بالای 50 سال دوست دارد هرچه زودتر60 ساله بشود. هرکسی که در کارت شناسایی شان 60 ساله میشن کلی کیف میکنند ولبخند رضایت بر لبانشان نقش میبنند. آخه در قانون کار ایران بالای 60 سال بازنسشته محسوب شده وهزینه کارت کارگری شامل حال آنها نمیشه یعنی هر کسی 60 ساله بشه در سال 450 هزار تومان جیرینگی توی جیب شان باقی میماند.
به این میگن سرنوشت مشابه وتغییر ناپذیر.