حدودا" از دوسال قبل زمزمه طرح سرشماری مهاجرین افغانستانی فاقد مدرک ساکن ایران سرزبان ها افتاد. بعد شایع شدن این خبر خیلی از هموطنان ازداخل افغانستان با هزارمشقت وتقبل هزینه های زیاد وپذیرفتن خطر راه های غیرقانونی خودرارابه ایران رساندند. هدف ازاین مهاجرت ثبت نام وگرفتن مدرک قانونی در ایران بود. البته دراصل خبرهیچ زمانی گفته نشد که مدرک جدید میدهد بلکه خبر ازسرشماری مهاجرین با شرایط خاص بود ولی متاسفانه مردم نه حال درست گوش دادن رادارند ونه حوصله تحلیل خبربلکه آنچه که معتبر هست شایعات است.
طی دوسال گذشته یکی از اصلی ترین سئوالات هموطنان از بنده حقیراین بود: کی مدرک میدهد؟ بنده هم درحدتوان که داشتم توضیح میدادم ولی درنهایت هیچ کسی قانع نمیشد ومدت بعدهمان سئوال را تکرارمیکرد. ادامه مطلب ...
امروز20 بهمن ماه 1395 موفق شدم بعد از یک انتظار طولانی 1100 روزه برای دخترم کارت شناسایی آمایش11 رابگیرم. راستش را بخواهید همان اندازه که درزمان تولد او؛ احساس خوشحالی وخوشبختی داشتم، دقیقا امروز وهنگام دریافت کارت آمایش 11 آن احساس خاص تکرار شد وخداراشکرکردم که توانستم برای دخترم مدرک هویتی موقت بگیرم. کسانیکه در ایران هستند میدانند داشتن یک مدرک اقامتی موقت یکساله یعنی همه زندگی یک فرد مهاجر.! امروز حوالی ظهر به اداره تامین اجتماعی محل زندگی ام مراجعه کردم تا بعد از انتظار 3 سال و12 روز برای دخترم دفترچه بیمه تامین اجتماعی تهیه بکنم. در سالن انتظار همزمان با من یک زوج جوان ایرانی هم
حضورداشتند که میخواستند برای نوزاد شان دفترچه بیمه بگیرند. درصف انتظار روی پیشخوان چشمم به شناسنامه نوزاد ایرانی افتاد. کمی دقت کردم تاریخ تولد 35 روز قبل بود. یعنی این زوج جوان ایرانی 35 روز بعدازتولد نوزادشان میتوانستند برای کودک شان دفترچه بیمه تهیه بکنند. در این هنگام ناخودآگاه به تاریخ تولد دخترم نگاه کردم. متوجه شدم دخترم من به دلیل مهاجربودن وافغانستانی بودن 1065 روز دیرترصاحب دفترچه بیمه تامین اجتماعی شده است. در این هنگام یاد دوستانی افتادم که درفضای مجازی ودرمحافل فرهنگی دم ازهمدلی بین مهاجرین وانصار میزنند. میخواستم به این دوستان بگم؛ خداوقت عزیزان. دمتون گرم وحق یارتان باشد ولی تا زمانیکه عمل اصلاح نشود ورفتارهای تبعیض آمیز برطرف نشود وهمدلی با گوشت وپوست وروح و وروان احساس نشود وتنها با شعار همدل شدن، همدلی صورت نخواهد گرفت.----
خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: پس از پخش قسمت بیستوسوم برنامه تلویزیونی «وطندار» با عنوان «بازگشت عزتمندانه مهاجرین» موجی از واکنشها در در رابطه با اظهارت «محمد آصف درزابی» رئیس نمایندگیهای وزارت مهاجرین افغانستا در ایران در فضای مجازی دست به دست گردید.
در همین راستا «محمدکاظم کاظمی» شاعر نام آشنای افغانستانی با ارسال یادداشت اختصاصی به خبرگزاری تسنیم در رابطه با چگونگی و امکان بازگشت مهاجرین افغانستانی به کشورشان به تحلیل نشسته است. متن کامل این یادداشت را در زیر مطالعه میکنید (1)
مطلب فوق که توسط جناب آقای محمد کاظم کاظمی تحریر شده است را به دوبحش میتوان تقسیم کرد.
بخش اول مربوط وبه وضعیت مهاجرین درداخل ایران وبخشی دوم انتقاداتی هست که متوجه مسئولین دولتی داخل کشور می شود. در بخش دوم مطلب باآقای کاظمی موافقم. متاسفانه درداخل افغانستان سه گزینه باعث عقب ماندگی وجذب نشدن مهاجرین مقیم ایران میشود.1-نژاد پرستی وتبعیض سیستماتیک2- کمبود امکانات وتامین امنیت جانی ومالی3- کم کاری وشعار زدگی مسئولین دولتی از صدرتاذیل که جناب کاظمی به درستی به این مشکلات اشاره کرده اند. واما بخش اول مطلب یعنی زندگی و وضعیت مهاجرین د داخل ایران اشکالاتی داردکه به قدر توان به آنها اشاره میکنم.
به عقیده بنده در این بخش جناب کاظمی دقیقا حس وحال شخصی خودش را بیان نموده اند. یعنی تعریف ایشان از حب مهاجرین کاملا یک برداشت شخصی میباشد.
مهاجرین در ایران دردوحالت زندگی را سپری میکنند. حالت ظاهری وحالت باطنی. اگرحالت ظاهر قضیه را مورد بررسی قراربدهیم دقیقا به نتیجه میرسیم که جناب کاظمی رسیده اند، یعنی زندگی مهاجرین در ایران از لحاظ مادی در رفاه نسبی سپری میشود، یعنی نانی برای خوردن هست وآبی برای نوشیدن وامنیتی برای زنده ماندن وافراد کوچه وخیابان هم(جامعه میزبان) دوستانی هستند بسی خون گرم وبافرهنگ ومتمدن، این یعنی ریشه پیوند بین مهاجرین ومیزبان. لازم به ذکر است که اصل ماندن مهاجرین در ایران همین موضوع است. یعنی نان،آب وامنیت. اما بخش دوم زندگی مهاجرین یعنی حالت درونی حکایت دیگری دارد. با کمال تاسف باید عرض کنم دردل اکثریت مهاجرین مقیم ایران هیچ"حب" نسبت به خاک ایران وجود ندارد اگر حب هم باشد حب دینی ومذهبی هست نه حب مرزوخاک. میزبانی جامعه ایران هم چنگی به دل نمیزند وسرد وبی روح تر از آنی هست که باعث حب ودوستی عمیق بین مهاجرین و انصاربشود. اگر در جای محبتی مشاهده می شود از روی نیازهای کاری روزانه وظاهری هست ودر باطن حداقل طی این 40 سال گذشته همیشه یک افغانستانی با یک ایرانی تفاوت داشته است. چیزی که جالب است اینه که جناب کاظمی جوانان مهاجرنسل جدید که درایران متولد شده را عاشق ایران میدانند که این هم دور ازحقیقت است. برعکس نظر آقای کاظمی جوانان مهاجرمتولدایران هیچ حب از ایران دردل ندارند واکثریت آنها از زندگی در ایران بیزار هستند وعاشق خاک وکشور خودشان میباشند. برای مثال به دو نمونه اشاره میکنم.1- جمعیت 80 هزار نفری مهاجرین درورزشگاه آزادی ازنسل متولدشده ایران بودندکه عاشقانه تیم ملی افغانستان را تشویق کردند.2- جمعیتی مهاجرکه به سمت اروپا مهاجرت کردند از نسل متولد شده ساکن در ایران بودند. این دو مثال به خوبی عشق ونفرت نسل جوان مهاجرمتولدشده ایران را نشان میدهد.
نکته پایانی اینکه: هستند افراد معدودی از مهاجرین که در ایران توانسته اند درجایگاه اجتماعی مناسبی که شایسته خودشان هست برسند ودرهمه جامورداحترام وتکریم قرارمیگیرند واین افراد معدوداز لحاظ ظاهری وهم باطنی عاشق ایران هستند که یکی از این افراد میتوان به جناب کاظمی اشاره کرد. نتیجه اینکه چه خوب وپسندیده هست که ما ازدردمهاجرین مطلع باشیم وحس شخصی خودرا به کل جامعه مهاجر تعمیم ندهیم. وسلام علی عبادالله صالحین.
لینک مطلب آقای کاظمی:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/11/13/1315025/%DA%A9%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%A3%D9%85%D9%84-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%AF-%D8%AA%D8%A7-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D8%A2%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%80-%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D8%AF
دوحکایت ویک سرانجام!
حکایت اول: میگویند در 160 کیلومتری مدینه باغ سرسبزی بوده بنام فدک. این باغ زیبا وپربرکت مال یهودیان آن زمان بوده.
راویان اخبار وناقلان آثارتاریخی چنین گفته اند که این باغ زیبا یک شبه زیبا وپربرکت وسرسبز با نخلهای فراوان نشد بلکه این قوم بخت برگشته وخدازده چندصدسال روی این زمین ها کارکردند،زحمت کشیدند وعرق ریختندتافدک یک باغ زیبای پرخیروبرکت شد.
القصه اینکه ذایقه خدا تغییر کرد واو تصمیم گرفت پیامبری به زمین بفرستد واین پیامبرکسی نبود جزمحمد مصطفی(ص) که به عنوان آخرین پیامبروفرستاده خدا برزمین قدم نهاد.
درسرزمین حجاز مردمی بود که بسیار سرسخت بودند. هیچ پند ونصیحت وهیچ آیه از قران باعث نشدآنها از دین وآئین خودشان دست بکشند ومسلمان بشوند. پیامبر خدا مجبور شد با آنهابجنگد. جنگ اسلام وبا یهودیان حجاز مدت زیاید طول کشید وسر انجام پیروزی ازآن مسلمانان شد ویهودیان تسلیم شدند. پیامبر به یهودیان گفت: باغ فدک را بدهید تا کشته نشوید. یهودیان هم قبول کردند وباغ فدک را به پیامبرخداتسلیم نمود.پیامبر خدا باغ را به دخترش حضرت فاطمه(س) بخشید.
حکایت دوم:درتاریخ ثبت شده است که یک سرزمینی بودبنام ایران که حدود 2500 سال حکومت شاهنشاهی برمردمان آن سرزمین حکمرانی میکرد. درست در 2500 صدومین سال گشت حکومت شاهنشاهی مردی از جنس نور بنام روح الله خمینی انقلاب کرد که حاصل این انقلاب سرنگونی یک سیستم حکومتی 2500 ساله بود. انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد وبنا بر طبیعت هر انقلابی میبایست بین افرادخوب وبد تصفیه ای صورت میگرفت. در این تفصیه سیاسی،عقیدتی، دینی ومذهبی، واقتصادی،فرهنگی واجتماعی یک شخصی یهودی بود بنام حاج حبیب الله القانیان که دارای سرمایه هنگفتی درایران وجهان بود ویک ساختمانی ساخته بود بنام پلاسکو که در زمان خودش نمونه عینی ازدینای مدرن محسوب میشد.
*** حال ببینم سرانجام داستان اول به کجا ختم میشود***
پیامبرچندصباحی از ازمحصولات باغ فدک استفاده کرد وسرانجام به امرخدا تسلیم شد دارفانی را وداع گفت. مدت کمی از فوت پیامبرنگذشته بود که اختلافات برسرمالکیت باغ فدک بین یکی ازخلفای اسلامی بنام ابوبکر وفاطمه زهرا(س) دختر پیامبراسلام بالا گرفت. این اختلاف باعث شد دنیای اسلام به دومسیر مجزا تقسیم بشود. یعنی این باغ به ظاهر پربرکت تیشه به ریشه اسلام زد وباعث نفاق شدیدی بین سران صدراسلام شد که این اختلافات با اینکه در زمان مامون عباسی حل شده ولی همچنان آتش زیرخاکستر میباشد وهرزمان که شیعیان برعربستان حاکم بشوند یکی از مناطقی که باید مورد توجه قراربگیرد باغ فدک میباشد.ماجرای باغ فدک سوای ازمسئله اقتصادی بارعاطفی بسیار غم انگیزی دارد. به طور مثال: حضرت زهرا که پیراهن عروسی اش را به فقیری هدیه کرده بود، در قضیه فدک مجبور میشود با نامحرمان دهان به دهان شده و واردبگو مگوهای دنیای بشود واین بسیار غم انگیز ودردناک است که این درد وغم تا ابد ازحافظه اسلام ومسلمین پاک نخواهد شد.
*** سرانجام حکایت دوم***
بعد از انقلاب اسلامی درایران حاج حبیب القانیان دستگیر وزندانی میشود ودر یک محاکمه 20 دقیقه به جرم دوستی با دشمنان خدا ودشمنی با دوستان خدا توسط آیت الله خلخالی به اعدام محکوم میشود ومالکلیت ساختمان پلاسکو به بنیاد مستضعفان تعلق میگیرد وبنیاد هم تک تک مغازه های این ساختمان عظیم را به(شرط مالکیت) وبه صورت سرقفلی به مردم واگذار میکند وسرانجام بعد بعد 40 سال با یک جرقه تمام ساختمان فرورمیریزد ومملکتی را متحمل خسارت های مالی وجانی میکند. در این حادثه سوای از زیان های مالی همانند قضیه فدک ملتی مسلمانی را عزادار نمود که این عزا وماتم تا ابد درسینه تاریخ ثبت خواهد شد.
نتیجه: اینکه خدا خدای عالم است. درنزدخداوند همه انسانها حق زندگی دارند.ظلم با هر پیشوند وپسوندی که باشد ظلم است. کودکان یهود هیچ حقی برای انتخاب دین شان نداشتند وخدا میداند که فردای اخراج شدن از باغ فدک نانی برای سیرکردن شکم شان یافتندو یا نه؟ ویا سرپناهی برای زیستن وبالشی برای خفتن داشتند ویانه؟ ویا کلا بعد از اخراج ازسرزمین اجدادی شان به چه سرنوشتی دچار شدند ویا بااعدام شدن مالک ساختمان پلاسکو چند خانواده وچند کودک دربدرشده وآواره گشتند؟ الله اعلم.
پایان بخش مطلب اینکه: اگر باغ فدک به آن صورت تصرف نمی شد شاید اختلاف بین ابوبکر وحضرت زهرا پیش نمی آمد واز شکاف بین مسلمین کاسته میشد واگر حاج حبیب به آن صورت اعدام نمی شد شایدبرق جرقه ای نمی زد واتفاقی ناگواری نمی افتاد. وشاید... .!