سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)
سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)

روزمادر و روزگارمادر!

سی ویکم فرودین سال ۱۳۹۳ درتقویم ایران روزمادر نام گذاری شده است. این روز را به مناسبت تولد حضرت زهرا، روز زن وروزمادر نامیده‌اند.
گرامی داشتن روزمادر درایران تبدیل به یک فرهنگ شده است وهرسال دراین روز مردم ورسانه‌های دیداری وشنیداری درایران حال وهوای خاصی دارد.
اگرچه هر روز روزمادر است وهر فرزندی باید پا بوس مادرش باشد ولی رسم معمول در بین تمامی کشورهای جهان این طور است که طبق سنت، آداب وسوم خودشان یک روز را به عنوان روزمادر بدانند ودرآن روز مقام مادر راگرامی بدارند.
من امروز ودر این مطلب از روزمادر وروزگار مادر می‌نویسم. فرقی ندارد، مادر مورد نظر، مادر من ویا مادر تو ویا شاید یک مادری در گوشه‌ای ازجهان پهناورباشد.
روزگار مادر
مادر به تقویم دیواری که مسجد محل هدیه داده است خیره شده است. تسبیح را می‌چرخاند وذکر می‌گوید. با انگشت سبابه ماه‌ها را روی کاغذ دنبال می‌کند، سه ماه، دوما، نه ۴۵ روزمانده به روزمادر.
مادرصندوقچه‌اش را می‌آورد ودستمالی قدیمی که پس اندازش داخل آن است بازمیکند. پول‌ها را مشمارد. کم است خیلی کم است. مادر توی فکر می‌رود. درذهن خودش قیمت‌ها را مرور می‌کند. گوشت، برنج، مرغ، سبزی و و با صدای بلند می‌گوید خدایا شکرت.
مادر با خود می‌گوید باید صرفه‌ای جوی کنم. ابتدا قبض گاز، برق وتلفن را کنار می‌گذارد ومیگوید انشالله دور بعدی پرداخت می‌کنم. مادر نگاهی به نسخه‌ای دکتر می‌اندازد. با خود می‌گوید قرص قند وفشار خون را که نصفه می‌گیرم، آزمایشم را دیر‌تر انجام می‌دهم، یکماهی به خانه برادران وخواهرانم نمی‌روم. سفر زیارتی قم وجمکران تعطیل. فعلا نمی‌روم.
مادربعد ازنماز صبح تسبیحش رابرمیدارد. شروع می‌کند به شمردن. پسرا، دخترا، عروس‌ها، داماد‌ها ونوه‌های عزیز دردانه‌اش.
بعد هم پولی که با صرفه جوی پس انداز کرده دوباره وسه باره می‌شمارد وساعاتی بعد برای خرید از منزل خارج می‌شود.
مادر از رانند‌های تاکسی تشکر می‌کند وکرایه‌اش راپرداخت کرده وارد خانه می‌شود. تمام چیز‌های را که برای روزمادر وپزیرای از مهمانانش خریده در یخچال جاسازی می‌کند وخسته کوفته در گوشه از خانه چایی می‌نوشد ذکر می‌گوید.
امروز روزمادر است. مادر از همیشه خوشحال‌تر وپر انرژی، صبح زودازخواب بیدار می‌شود. شروع می‌کند به کار کردن. بشور، بساب وبپز. مادر از صبح مشغول کارمیشود. خانه را تمیز می‌کند، چند نوع غذا می‌پزد، خوردنی وتنقلات موردعلاقه‌ای پسرا، دخترا، عروس‌ها ونوه‌ها را هرکدام جداگانه آماده می‌کند. مادر خسته می‌شود. مادر پایش درد می‌کند. مادرکمرش درد می‌کند. مادر نیاز به کمک دارد. مادر نیاز به همکاری دارد تا از پس کارهای امروز بربیاید ولی قرار نیست کسی بیاید. آخه امروز روزمادر است ونمیشود دست خالی وتنهای به خانه مادر رفت. دخترا ودماد‌ها، عروس‌ها وپسرا رفته‌اند بازار تابرای مادر هدیه بخرند وشب همراه با دیگر فامیل به طور دسته جمعی به خانه مادر بروند ورزومادر را تبریک بگویند.
انتظار مادر تمام می‌شود ومهمانان می‌رسند. کادو پشت کادو، دست گل پشت دسته گل، جعبه‌ای شرینی پشت جعبه‌ای شیرینی ودست بوسیدن وماچ کردن وتبریک گفتن. مادر خسته است ولی به روی خودش نمی‌آرود وبه عشق فرزندان ونوه‌ها خستگی از تنش بیرون می‌رود وهمراه با آنها می‌خندد وشادی می‌کند.
ساعاتی بعد هنگام خدا حافظی می‌رسد. همه از مادر تشکر می‌کند. یکی از برنج دیگری از خورش اون یکی از سالاد ودیگری از تنقلات. همه می‌روند ومادر دوباره تنها می‌شود. او می‌ماند وسجاده وتسبیح.
مادرکنار صندوقچه‌اش می‌رود. هدیه‌ها را یکی یکی باز می‌کند ولبخند می‌زند. مداد وتکه‌های کاغذ که قبلا اماد کرده برمیدارد وشروع می‌کند به نوشتن. نام هرکسی را می‌نویسد وروی یک هدیه می‌چسپاند. این مال رضا جان برای دامادی‌اش. این مال مریم برای چشن تولد ۱۰ سالگی‌اش. این برای عروسم برای سالگرد ازدواجش. این برای دامادم برای خرید خانه‌اش. این برای نوه کوچیکه‌ام برای قبولی در مدرسه.
مادر به جعبه‌های شیرینی نگاه می‌کند وبا خود می‌گوید؛ من که بیماری قند دارم نمی‌توانم شیرینی بخورم پس بهتره همه را ببرم مسجد.
مادر شب خوابش نمی‌برد. خسته است. دست، پا وکمرش درد می‌کند. مادر خوب است. مادر مهربان است. مادر فرشته است.
مادر روزت مبارک ورزگارت بهترباد.

***

درپی عشق شدم

تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبز‌ترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیز‌ترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی، همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود

منبع شعر: http: //www. forum. ۴downloads. ir

بهترین اشعار برای مادر


آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
  ادامه مطلب ...

زادگاهم«قول خوبان» قسمت هفتم، چشمه ای چمن

حتما تا حالا از مادر ویا مادربزرگ تان داستان فروش بهشت توسط بهلول به زن خلیفه را شنیده اید.

من امروز از زاویه ای دیگر خرید وفروش بهشت را برای تان تعریف میکنم. لطفا با من باشید.

من شیر محمد ولد فقیر محمد نواسه چمن علی هستم. زادگاهم را که میدانید. ازقوم میریالی هستم.

5 دهه قبل پدر بزرگم به رحمت خدا رفت ومن هرگز سیمای اورا ندیدم ومتاسفانه امکاناتی هم نبود تا عکسی از ایشان باقی بماند ویا اگر هم بود در دست رس پدر بزرگ من نبود واگر هم در دست رس بود پدر بزرگم استفاده نکردند. بگذریم.

بزرگان فامیل میگویند پدر بزرگم تا حدودی اهل جنگ ودعوا بوده ودر میانسالی به بعد مقداری هم بد زبانی به اخلاقش افزوده شده به همین علت در بین اهالی روستا دعاگوی نداشته بلکه در اکثر مواقع مردم شاکی بوده اند.

روایت است که در برخی مواقع هنگام دعوا بین پدر بزرگم ویکی از اهالی روستا مردم حاضر نمیشدند با پا درمیانی به دعوا خاتمه بدهند بلکه این قدر صبر میکردند تا دوطرف خود خسته بشوند از دعوا وبزن وبزن دست بردارند وبه خانه های خود بروند.

تقریبا تما عمر پرد بزرگ من به همین منوال میگذرد ودر اواخر عمر خود  در زمین خود یک چشمه ای را برای نوشیدن آب درست میکند که بعد ها معروف به چشمه ای چمن میشود.

چشمه ای چمن آبی بسیار زلال وسردی دارد ودر تمام ایام سال اندازه آب چشمه یکسان،سرد وگوارا میباشد این درحالی است که چشمه های دیگر روستا در برخی ایام اب زیاد ودر برخی ایام دیگر اصلا خشک میشوند. منبع اصلی چشمه چمن را هیچ کس نمیداند از کجا می اید.

همان طور که عرض کردم پدر بزرگم در اواخر عمرش چشمه ای میسازد وبرای ساختن چشمه کاری زیادی انجام نمیدهد فقط سنگی را پیدا میکند وسطش را ناودانی درست میکند ودر محل چشمه کار میگذارد تا مردم براحتی بتواند آب بنوشند وظرفی که اکثرا بتک(غمغمه) بود را براحتی پر کرده به منزل ببرند.و همراه با اهل وعیال نوش جان کنند.

پدر بزرگم از دنیا میرود وقبل از فوتش با ساختن یک چشمه آب بهشت را برای خود می خرد. سالهای سال مردم روستای زادگاهم در ماه مبارک رمضان هنگام افطارآب سرد و گوارای را نوش جان نموده ونفسی تازه میکردند وسر سفره ای افطار یک خدابیامرزی هم به پدر بزرگم می گفتند. این وضعیت سالها ادامه داشت تا اینکه یکی از فرزندانش با یک عمل اشتباه بهشت پدربزگم را تبدیل به جهنم میکند.

این عمویم که حالا به رحمت خدا رفته به کمک پسرانش شب هنگام سنگ چشمه را ازجا میکنند وبه رود حانه می اندازند واز ان به بعد تا حالا هرکسی از ان محل میگذرد ویا میخواهد آب سردی بنوشد با ناله نفرین از آنجا دور میشود.

بله دوستان عزیز وبزرگواران! عموی من بهشت پدربزرگ من را به یک مقدار علف که حاصل مکان یاد شده است فروخت.

تصویرذیل که در چشم من مانند دروازه بهشت میماند همان مکانی است روزی روزگاری خلق الله با نوشیدن آب سرد گلویشان تازه میکردند ودعا گویان از محل دور میشدند.




زادگاهم«قول خوبان» قسمت ششم، میمبر بغلو!

حسنیه عمومی امام صادق که قبلا بنام (ممبر بغلو) یاد میشد، زیارتگاهی است  در بین قریه چای اسب وشهرخوات واقع شده است.

ازقدمت این حسینه  اطلاعی ندارم وآنچه که به یاد می آورم اینه که سال یکبار حتما اهالی روستای ما به طور دسته جمعی به زیارت این مکان میرفتند وبا پختن دلده ویا حلوا نذری خودرا ادا میکردند.

حالا هرچه فکر میکنم دلیل مقدس بودن آن مکان را به یاد نمی آورم ولی مردم برای حل مشکلات خود راهی این مکان مشدند وبه زعم خودشان شفا میگرفتند.

سالها این مکان بنام ممبر بغلو یاد میشد وبعد از مکان زیارتی محلی بود برای جلسات بزرگان از قوم میریالی ودر برخی مواقع ریش سفیدان از قوم میریالی؛میربچه؛پیرسی؛ وسه پای برای حل مشکلات واحیانا اختلافات خود درآنجا جمع میشدند ودر اکثر مواقع این جلسات به احترام این مکان ختم بخیر میشد.

چندسالی است این مکان به حسینه عمومی امام صادق تغییرنام یافته است. در تابلوی این حسینه نام سید محمد حسن جگرن به عنوان موسس درج شده است.سید محمد حسن جگرن تنها جهادی وجنگ سالاری است که بعد از جنگ هیچ سرمایه برای خود پس انداز نکرده است.این شخصیت جهادی سالها در راس قدرت یکی از احزاب افغانستان قرار داشت ومیتوانست مانند خیلی از جهادی های دیگربرای خود قصری بسازد وپول وثروت جمع کند ولی این سید جهادی درتمام عمرش هیچ چشم داشتی به مال ومنال دنیا نداشت وهمیشه در فقر وتنگدستی زندگی کرد، چه انوقت که فرمانده کل نیروهای آیت الله بهشتی بود وچه حالا که در گوشه درحال احتضار به سر میبرد.

گچ خوات در محل زادگاه سید محمد حسن جگرن قرار دارد وهم اکنون روزانه ده ها کامیون از این محل بارگیری میشود وهر روز ده ها انفجار برای تخریب معدن در کنار منزل مسکونی ایشان صورت میگرد. خیلی از فرصت طلبان از کنار این معدن سود زیاد کسب میکنند ولی سید محمد حسن جگرن هیچ نفعی از این معدن نمی برد ودر گوشه ای با حقوق بازنشستگی دولت زندگی میگذراند.

سید محمد حسن جگرن مظلوم وترین درست کار ترین جهادی وجنگ سالاری است که توانست در افغانستان هم ساده وهم درست زندگی کند وتنها نامی که از ایشان باقی مانده است همین حسینه عمومی امام صادق شهر خوات میباشد.


زادگاهم«قول خوبان» قسمت پنجم، سنگ چاشتی!

قبل از اینکه ساعت شنی اختراع بشود، مردم روستای زادگاهم برای خود ساعتی داشتند که خیلی بهترومطمئن تر از ساعت های امروزی بود. این ساعت با نور خورشید کار میکرد وزمان را طبق تجربه اهالی روستا به طور دقیق نشان میداد.

این ساعت چیزی نبود جز تیکه سنگی که کمی از کوه جلوترامده بود وسایه ای ازخود تولید میکرد که برای مردم روستا حکم ساعت را داشت.

مردم روستا به این سنگ«سنگ چاشتی»  میگفتند یعنی سنگی که نشان میدهد چه زمانی ظهر میشود.

مردم به سایه این سنگ چنان اعتماد داشتند که وقت نهار خوردن وخواندن نماز ظهر واستراحت نیم روزی اش را با سایه ای این سنگ تنظیم میکردند.

بنده حقیر در دوران بچه گی همراه بابرو بچ روستا که دنبال گاو گوسفند بودیم، نبض زمان رفت آمد ما با سایه این سنگ تنظیم میشد. موقعیت این سنگ طوری بود که تقریبا از همه جا دیده میشد، اگر احتمالا درجای قرار داشتیم که قادر به دیدنش نبودیم، یکی از بچه های عاقل وقابل اعتماد مامور میشد ومیرفت سایه سنگ چاشتی را نگاه میکرد واگر زمان مناسب رفتن بود واسکتش را از تن بیرون میکرد ودور سرش میچرخاند وما هم طرف خانه هی میکردیم.

این ساعت یک اشکال هم داشت  وآن زمانی بود که آسمان ابری بود وما بچه ها قادر به تشخیص درست زمان نبودیم که در چنین موقیعیتی حتما دچار مشکل میشیدم. یا زود میرفیتم ویا دیر. در هردو صورت با قهر وغضب مادر روبرو میشدیم.

زادگاهم«قول خوبان» قسمت چهارم، گچ خوات

کسانیکه در کابل واهل ساخت وساز ساختمان باشند حتما نام گچ خوات را شنیده اند زیرا روایت است که گچ خوات بهترین نوع گچ در تمام افغانستان میباشد.

معدن کچ خوات(طلای سفید) حکایتی دارد که در حد توان برای تان تعریف میکنم.

در ایام کودکی با بروبچ میرفتیم کمی ازاین کچ را میاوردیم ودر داخل تنور منزل میگذاشتیم. صبح که از خواب بیدار میشدیم کچ پخته شده بود. مقدار آب در ظرفی می انداختیم وخیسش میکردیم وبا دست شروع میکردیم به درست کردن تیله وبعد میگذاشتیم سینه آفتاب تا دوباره خشک بشود.


حاصل کار تیله های زیبا ومحکمی بود که هیچ وقت خورد نمیشد ونمی شکست وتا مدت های مدید میشد با آنها بازی کرد. گچ خوات این گونه کشف شد ولی متاسفانه هیچ کس نتوانست استفاده مفید ببرد واین معدن هزاران سال دست نخورده باقی ماند.

القصه تا اینکه سال میلادی از دوهزار گذشت واجانب غربی به کشور ما حمله ورشدند وبعد هم دولتی سرکار آمد ورئیس جمهوری بنام حامد خان کرزی.!!

کم کم سودجویان به فکر استفاده از معدن افتادند. ابتدا هرکسی که بیکار میشد یک بیل برمیداشت وبه عنوان تفریح میرفت کامیونی را پر میکرد وبه سمت کابل میرفت اما رفته رفته همه عاقل شدند واهل تجارت وپول پارو کردند.

سر صدا پیچید. خوات گچ دارد. بهترین گچ است. کیفتی دارد وصف ناپزیر. پای عوامل دولت فاسد کرزی به میان آمد. ابتدا همه خوشحال شدند که خوات رشد میکند. شغل ایجاد میشود. بدبختی دیگر تمام شد. اما عوامل فاسد کرزی مغزشان تا لب جیب خودشان کار میکرد وتنها به فکر جیب های خود بودند.

اختلافات شروع شد. کوه در بین اهالی قریه جات تقسیم شد. همه ادعا میکرد معدن مال منه. اینجا کوی منه. اینجا حق منه. اینجا پشت زمین منه. اینجا پشت خانه همسایه منه. اینجا فلان وقت من راه رفتم. والی اخر.

لازم است کمی درباره معدن گچ خوات توضیح بدهم.

معدن گچ خوات به طول ده ها کیلومتر از قریه پودینه آغاز وقریه های قول خوبان، گاو مرده، سیا ریگ وقریه پولادی(پولتی) که پشتون نشین هستند ومربوط به ولسوالی وردک میشود را دربر میگرد. به روایت تائید نشده یک سر این معدن در دره میربچه ودر قریه بلاقره (بالا قریه) روئیت شده است.

واقعا معلوم نیست که چه میزان گچ در این معدن وجود دارد ولی ظاهر معدن نشان میدهد که تا ده ها سال میشود از این معدن گچ تولید کرد.

برداشت غیر اصولی وبی توجهی دولت فاسد کرزی وعوامل دست نشانده آنها باعث شده است که خیلی ازافراد هنگام کار در معدن جان خود را ازدست بدهند. اماری که دوستان گفتند از ده ها نفر گذشته است.

در حال حاضر بر اثر اختلافات افراد سود جوی محلی ولابی های فاسد دولت کرزی معدن قول خوبان وقریه پشتون نشین تعطیل شده است وتنها معدن گاو مرده وسیاریگ فعال هستند.

بی کفایتی دولت وعوامل فاسد آنها باعث شده است که مسئولان به اصطلاح اجاره دار دولت(پیمانکاران) معدن هنگام ترخیص گچ از معدن گاومرده دو برگه مالیات صادر کنند. برگه اولی برای دولت وبرگه دومی برای گروه طالبان. این کار به صورت علنی اجرا میشود.

معدن گچ خوات اگر به صورت درست مدیریت بشود هم برای دولت وهم برای مردم محلی مفید خواهد بود ولی متاسفانه تا کنون نه دولت خیری دیده ونه مردم محل تنها کسانی سود برده که این معدن را به اصطلاح از دولت اجاره کرده اند یا لابی های قدرتمند محلی هستند، افراد عادی فقط نظاره گر به تاراج رفتن سرمایه ملی هستند.

از راه استخراج معدن گچ خوات افراد انگشت شماری صاحب ثروت زیادی شدند ولی مردم روستای من همان طور که در مطالب قبلی عرض کردم هنوز درفقر کامل به سر میبرند واین بسیار تاسف بار وغم انگیز است.





زادگاهم«قول خوبان» قسمت سوم آسیاب آبی!

تا چند سال قبل آسیاب آبی تنها وسیله ای بود که مردم روستاهای افغانستان گندم خودرا در آنجا تبدیل به آرد میکردند؛ اما مدتی است که با آمدن وسایل برقی دیگر این آسیاب ها کم کم به تاریخ خواهد پیوست.

آسیاب آبی بهترین وسیله برای آرد کردن گندم است. اگر آسیابان کمی مهارت وتجربه داشته باشد، آرد بدست آمده از این آسیاب ها بهترین آرد خواهد بود. در دستگاه های جدید برقی متاسفانه گندم میسوزد وکیفیتش را ازدست میدهد.

تهیه سنگ آسیاب از مشکل ترین کارهای یک آسیابان است. ریش سفیدان وآسیابان روستا با گشت وگذار در کوه های اطراف بهترین ومناسب ترین سنگ را انتخاب میکنند وماه ها سنگ انتخاب شده را میتراشند تا برای انتقال به محل آسیاب آماده بشود.

هرزمان که سنگ آماد شد اهالی روستا به طور دسته جمعی وبا ذکر صلوات آنرا به محل آسیاب منتقل میکنند وبرای این کار چوبی بلندی را به سوراخ وسط سنگ آسیاب قرارداده مانند لاستیک ماشین چرخان چرخان سنگ را به آسیاب میرسانند.

سنگ آسیاب جفت است، یعنی یک سنگ در پائین وسنگی دیگر دربالای آنقرار داده میشود ویک آهنی مانند کلنگ دوسر اما کمی پهن تر که اصطلاحا" به آن خرک میگویند، در واقع حکم بل برینگ را دارد وباعث میشود که سنگ بالای براحتی بچرخد واز جایش کنده نشود.

در زیر آسیاب پروانه ای تعبیه شده که آمدن آب این پروانه شروع به چرخیدن میکند واین چرخیدن باعث میشود که سنگ آسیاب  بچرخد وگندمی که وسط سوراخ سنگ میریزد به آرامی ارد بشود.

این ریختن گندم هم تخصص میخواهد. کم وزیاد ریختن گندم اثری مستقیم روی کیفیت آرد بدست امده دارد.

توضیح لازم اینکه آسیاب باید درمکان مناسب یعنی پائین تر از منبع آب قرارداشته باشد وآب لازم وکافی از داخل ناودانی با سرعت مورد نیاز باید به پروانه زیر آسیاب برخورد کند تا آسیاب به حرکت در بیاید.

به درستی نمیدانم آسیاب زادگاه من چند سال قدمت دارد ولی تا من،پدرم وپدربزرگم یادشان هست این آسیاب بوده ولی با آمدن دولت کرزی نعمت بدست آمدن یک آرد مرغوب به رویا تبدیل شده است.

این هم عکس اسیاب زادگاهم قول خوبان. شما دراین عکس غلام رسول حیدری دانشجوی دانشگاه مفید قم را میبنید. کسیکه زحمت کشیده واین عکسهارا برایم هدیه آروده است.

زادگاهم«قول خوبان» قسمت دوم، پل چوبی رود خانه!

قول خوبان در دره ای تنگ واقع شده واز وسط دره رودخانه آب در جریان است. سرچشمه آب این رودخانه از سه دره دیگر تامین میشود.

اولی از کجاب ودره سبز آب ودریاچه آن ودومی از شهرخوات، چاه اسب وسومی از دره میربچه ودشت ناهور تامین میشود.

دراواخرفصل تابستان وزمانیکه زمین خشک است وقدرت جذب آب باران را ندارد،گاه گدای اگر باران ببارد باعث جاری شدن سیل به طور وحشتناکی میشود. جاری شدن سیل باعث خرابی زمین کشاورزی ازجمله پل روی این رودخانه میشود.

خرابی این پل توسط سیلاب مشکل با قدمت بسیار زیادی میباشد. متاسفانه ساختن اصولی ومحکم بدون کمک دولت ونهاد های حکومتی برای روستا نشینان مقدور نیست به همین علت هیچ زمانی این پل به طور اساسی ساخته وتعمیر نمیشود وهرچند سال یکبار کلا توسط سیلاب تخریب میشود.

طی 12 سال گذشته هیچ کمکی از جانب دولت فاسد کرزی برای ساخت این پل نشده است، این درحالی است که از همین روستا (زادگاهم) شخصی بنام م.ب در دفتر آقای خلیلی مشغول است وتا توانسته برای خود تولید ثروت نموده است. این شخص براحتی توانسته ولسوال ناهور را تغییر دهد ولی متاسفانه برای زادگاه خود یک سز سوزن کمک دولتی که حق مردم فقیر این دیار است درخواست نکرده است. بنا براین نتیجه این میشود که دولت کرزی از صدر تا ذیل همه فاسد هستند.

زادگاهم«قول خوبان» قسمت اول، کودکان زادگاهم

اشاره:

قول خوبان زادگاهم یکی از قریه جات خوات است. خوات را برخی مربوط به بهسود وبرخی دیگر مربوط به ناهور میدانند، یعنی ما هم بهسودی هستیم وهم ناهوری ولی وابسته به ولسوالی ناهور میباشیم.

سال گذشته سه نفر از جوانان داشجو  جهت گرفتن تذکره به داخل افغانستان سفر کردند وطی این سفر تعداد عکس از زادگاهم قول خوبان باخود آورده اند. این عکسها برای من که 25سال زادگاهم را ندیده ام بسیار جالب است وهرکدام از تصویرشرح مفصلی دارد که سعی میکنم درتوان خود این عکسها ومکانها را برای خوانندگان توضیح بدهم. لطفا با من همراه باشید.




کودکان زادگاهم

تصویربالا مربوط به کودکان زادگاهم میباشد. با دیدن این تصویر بی گدار یاد کودکی های خودم افتادم. در روستای من بعد از25 سال وداشتن 12 سال حکومت ودولت قانونی هیچ چیز تغییر نکرده واین کودکان همچنان در فقر وتنگدستی روزگار میگذارنند.

 در بهار سال1368 زمانیکه وارد خاک ایران وساکن شهرستان قرچک شدم، قرچک فقط نامی شهر را با خود داشت وهیچ نشانه ای از شهر وامکانات شهری وجود نداشت. بزرگترین خیابان آسفالته این شهر به طول دوکیلومتر بود. در کل شهر به ندرت ساختمان دوطبقه به چشم میخورد. 90 درصد منازل حمام نداشتند ومردم ازحمام های شهری استفاده میکردند.

اکنون با گذشت 25 سال قرچک تبدیل به شهرستان شده ودر مجلس ایران نماینده مستقل دارد. درکوچه وپس کوچه های این شهر ساختمان های تا ده طبقه با امکانات قابل قبول ساخته شده است.اکثر مردم ماشین شخصی دارند ودورترین روستای این شهر دارای اب، برق، گاز، تلفن وجاده آسفالت میباشد.

شاید مقایسه این دو مکان کار منطقی نباشد ولی من فکر میکنم بخشی از این فقر وتنگدستی حاصل بی کفایتی دولت کرزی ودارو دسته اش میباشد.

درکل روستای من هیچ کمک دولتی به چشم نمیخورد وچاه پخته کاری شده هم از مهرومحبت انسانهای بشردوست هست.

کودکان زادگاهم آینده سازان کشورم هستند. آنهاحق دارند ازکمک های دولتی بهره مند شوند.

نسل من سوخت ودود شد. عده ای درجنگ های داخلی کشته شدند وعده ای دیگر به خارج مهاجرت کردند وآنهای که ماندند بدترین روزگار را تجربه کردند اما نسل جدید دل به دولت خوش کرده اند دولتی که طی 12 سال زمداری حتی یک سوزن به این کودکان کمک نکرده است. ازاینکه 10 سال قبل به کرزی رای دادم احساس شرم دارم.