در ایران این روز را بنام روز پدر نام گزاری کرده اند .
در تمام این سالها که در ایران مهاجر هستم ، در چنین روز های که یادی از پدر میشود ، یک احساس خواصی به من دست میدهد !
آن سالها که جوان بودم بسیاری وقت ها دچار چنین حالتی میشدم ، زمان که به یک راهنما ویک دوست خوب وقابل اعتماد نیاز پیدا میکردم ، زمانیکه درد غربت عرصه را بر من تنگ میکرد ، زمانیکه به علت کم تجربه گی وجوانی با مشکلات زندگی رو برو میشدم، وآنوقت که دلم از دنیای غربت میگرفت وبغض در گلویم گیر میکرد ، ومیخواستم سرم را روی شانه کسی بگذارم وزار وزار گریه کنم وآهسته بگویم پدر، مشکل دارم، پدر این جای کارم میلنگد، پدر راه راست کجاست است؟ وبی راهه کدام است؟ پدر قربان ریش سفید ودست زبر تو بشوم ، دلم میخواهد مثل دوران کودکی ام ، صورتم را ببو سی تا دانه دانه مو های محاسنت را روی صورتم حس کنم .
اما نبود، ونبودن او را هنوزم ودر حالی که خودم دوفرزند دارم وپدر هستم، به خوبی حس میکنم .