سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)
سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)

همراه با محرم(1) شب خجالت ورنگ زردی من!

دیشب اولین شب عزاداری محرم بود، با اینکه اکثر حسینیه های ایرانی خاموش وبی صدا بود، الحمد الله هیئت ما برپا شد وما عزاداری کردیم؛ به سخنان روحانی گوش دادیم، سینه زدیم وکلی فیض بردیم.
دیشب من یکی پیش امام حسین خجالت کشیدم وبه اصطلاح کلی کم اوردم.
قضیه اینه که روحانی محترم برای شب اول چند نکته را یاد اوری کرد. 

 
اول اینکه در محرم چه مسلمان وچه کافر وانس وجن وپری و حتی حیوانات برای حسین گریه میکند وهمه از ته دل عزادار هستند. در اینجا چون بنده چند سالی هست که برای حسین گریه نمیکنم برای همین کلی خجالت کشیدم وبا خودم گفتم آخه مرد ناحسابی تو به اندازه کافربی دین وبی ایمان هم آدم نستی؟ اصلا به اندازه یک حیوان هم عاطفه نداری؟ یه چیزی از درونم میگفت؛ بکش او دستمال کاغذی سبیل منده را از جیبت وبگیر روی صورتت تا عزادار معلوم شوی.
نکته دوم مصرف کردن در راه عزاداری امام حسین بود. روحانی گفت: دوستی تاجر وثروت مندی دارد که مقیم اصفهان هستند. این مردثروتمند هرساله در ایام محرم یک برگ چک را سفید امضا میکند وبعد چشمانش را میبندد وبه پسرانش میگه هرچقدر دوست دارید بنویسید وخرج کنید. وقیتکه علت چشم بستنش را میپرسند میگه؛ من برای حسین چک سفید امضا انهم چشم بسته صادر میکنم از او؛ میخواهم که دم مرگ برای من یک چک سفید امضا صادر کند.
خب حالا نکته سوم دیگه خیلی زور دارد!
روحانی ادامه داد: در روزگاری مرد تاجری بوده که هرساله ایام محرم شام ونهار میداده از قضای روزگار ورشکست میشه. شاید چک مکش برگشت خورده ویا کسی کلاهش را برده بود ویا شاید دوتا سه تا زن قانونی و غیر قانونی گرفته وبد بخت شده؛ نمیدانم روحانی علت ورشکستگی اشرا نگفت.
این تاجر محترم به محرم که میرسه میبنه هیچ مالی ندارد که خرج محرم بکند واخر سر با مشورت همسر سنگ دل تر از خودش تصمیم میگرد تنها فرزند 13 ساله اش را به بازار برده فروشان برده وبفروشند وبا پولش عزای حسین را زنده کنند.
داستانش کمی طولانی است است خلاصه اش این میشه که؛ سر بچه اش را میتراشد ومیبرد وهیچ کس نمیخرود اخر سر دم غروب یک نفر خوش هیکل وخوش قیافه برده را میخرد ویک کیسه پر پول به مرد میدهد او خوشحال خندان نزد همسر سنکدلش می اید وبرای عزاداری امام حسین اماده میشوند.
صبح فردا اولین مهمان عزاداری شان بچه خودش بوده وبه پدرد ومادرش میگه؛ مرا سید مهدی خریده بود وبه شما سلام رساند.
خلاصه اینکه بنده نه برای حسین گریه میکنم ونه پولی دارم که خرج کنم ونه دسته چک دارم سفید امضا بکنم ونه شهامت فروش اولادم را دارم. برای همین دربست شرمنده امام حسین هستم تا قاف قیامت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد