سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)
سالهای دور ازخانه

سالهای دور ازخانه

آیا زمین خدا پهناور نبود که به آن مهاجرت کنید؛ قرآن کریم، سوریه نساء آیه (97)

ازریاکاری های ایام محرم(5)

هوس کرده بودم نوحه بخوانم.

خب درجریان که هستید.

تا حالا چهار قسمت از ریاکاری های ایام محرم را خوانده اید.

حالا درقسمت پنج یک ریاکاری دیگر را با هم میخوانیم.

***

امان از این «احساس تکلیف» هروقت برای انجام کاری احساس تکلیف بکنیم، دیگردرنگ جایز نیست.

حال وروز من شبیه زمان ثبت نام عبدالرب رسول سیاف برای انتخابات ریاست جمهوری شده است. ایشان گفته بود، اگر رای بیاورد پیروز است واگر نیاورد بازهم پیروز است. بنده هم چین عقیده ای درجودم حس میکنم. فکر میکنم میتوانم خیلی مفید تر از اینی که هستم برای جامعه ام باشم. از من حرکت تا برسم به برکت...  

توی این فکر بودم که چطور دست به یک ابتکار خلاقانه بزنم وسری توی سرها در بیاورم که خدا رحم کرد وسوژه خودش از راه رسید.

پنجشنبه رفتم کنار یکی از مسئولان هیئت ودرب گوشش گفتم؛ امسال از عبدالرحیم خبری نیست.

گفت: چطور مگه؟

گفتم هیچ چی. منظورم اینه که امسال تشریف نمی آورند هیئت برای نوحه خواندن؟

درحالی که هواسش جای دیگر بود باکله اش اشاره کرد وبا دهانش نچ کرد وهیچ نگفت.

من هم خواستم خود شیرینی کنم وکمی جلو رفتم وگفتم؛ آهان. درسته. ایشان چند روز قبل یک آلبوم بیرون داده اند. شاید گرفتار کارهای آلبومش هست. بعد هم شروع کردم به تعریف وتمجید کردن از آلبوم جدید واینکه شعر های هزارگی دارد ودوستان که شنیده خیلی تعریف کرده اند. فکرکنم یکی از بهترین کارهای ایشان باشد و... حرفم را قطع کرد وگفت: اشکال داشته. کمی صبر کردم وگوشم را نزدیک دهانش بردم وگفتم؛ ببخشید چی اشکال داشته؟ گفت آقایان گفته نوحه خواندن ایشان اشکال شرعی دارد برای همین امسال نمی آیند.

راستش انتظار شنیدن این حرف را نداشتم. یه جورای شوکه شدم. مگه این بنده خدا چه کار کرده که نوحه خواندنش اشکال دارد؟!!

بعد ازاینکه متوجه شدم محرم امسال آقای جعفری در جمع ما نخواهد بود، دوحالت به من دست داد.

اول خیلی ناراحت شدم. اصلا توی کتم نمیرفت که هیئت ما از صدای گرم ایشان محروم بشود ولی متاسفانه بامردمان مذهبی جماعت نمیشود کلنجار رفت. نباید هیچ سئوالی پرسید. فقط اطاعت کنیم.

اما جای شما خالی. عرض کنم محضرتون که از قسمت خوشحالی اش بنویسم.

بعد از اینکه ازحالت ناراحتی بیرون آمدم یه هوی یک فکر بکر به نظرم رسید.

با خودم گفتم حالا که عبدالرحیم نیست، چطوره من از این وضعیت استفاده مفید ببرم وبروم نوحه بخوانم. اول دو دل بودم. کمی استرس داشتم. اعتماد به نفسم بالا وپائین ویا به عبارتی ضعیف وقوی میشد. خلاصه به قسمت ضعیف حمله ورشدم ودل به دریا زدم. دراین راه هی به اونهای که نوحه میخواندند نگاه میکردم وبا خودم میگفتم اندازه فلانی که میتوانم بخوانم. آره میتوانم.

این شد که رفتم سراغ یکی از نوحه های قدیمی آقای جعفری واز رویش کپی گرفتم وبعد یک دفتر 100 برگ با جلد با کیفیت خریدم وبا نظم خاصی اشعار نوحه را در دردفتر منتقل کردم.

برای شروع نوحه خواندن از خانواده خودم استفاده کردم. همسرمحترمه ودو فرزندم را جمع کردم وشروع کردم به خواندن نوحه هنوز یک بیت را نخوانده بودم که پسر کوچکم گفت؛ توی مسجد خیلی بهتر میخوانند وازجایش بلند ورفت. پسر بزرگم به احترام من چیزی نگفت وسرش را انداخت پائین. همسر محترمه هم گفت؛ از کی تاحالا نوحه خوان شدی؟ وخودش رفت سمت آشپزخانه. با صدای بلند گفتم همه خانواده دارند ومن هم خانواده دارم. حداقل یک دورگوش میدادید.

حسی بدی داشتم. فکر میکردم ضایع شده ام ولی زمانیکه احساس تکلیف بکنی این اتفاقات طبیعی است باید اهل ریسک باشی تا بتوانی انجام وظیفه بکنی.

خودم را دل داری دادم وگفتم اینها که نمیدانند نوحه خواندن چیه باید بروم پیش مسئول نوحه خوانان امتحان بدهم. این شد که رفتم مسجد تا به تکلیفم عمل کنم. بین راه همش توی این فکر بودم کخ نکند رد صلاحیت استصوابی بشوم. آخه بنده تا 15 سال قبل وزمانیکه هیچ خبری از ضبط صوت های بزرگ وارکستر نبود روزهای عروسی ویا جشن تولد فورا یک دبه خالی آب پیدا میکردم وشروع میکردم به زدن به ته دبه، بعضی از دبه ها خوب صدا میداد وبعضی دیگه بد ولی بهال کسانی که نزده مرقصند هیچ فرقی نداشت به محض شنیدن صدای دبه شروع به حرکات موزون میرکردند وخوش وشاد میشدند. احساس ترس میکردم همش خودم را با عبدالرحیم مقاسیه میکردم میگفتم نکند من هم به سرنوشت آقای جعفری دچار بشوم.

در مسجد نفر11 بودم. خیلی ها زودتر از من احساس تکلیف کرده بودند. راستش از اینکه زود نیامدم وبه ( تکلیفم ) عمل نکرده ام خود را سرزنش میکردم.

مسئول مربوطه جلو امد وگفت: به به برادر؛ ازاین طرفا خوش آمدید. صفا آوردید. من هم با حالت فروتنانه گفتم آمده ام به تکلیفم عمل کنم، البته اگر خدا بخواهد وامام حسین قبول کند. ایشان گفتند؛ شما همت کنید هم خدا میخواهد وهم امام حسین قبول میکند. من هم گفتم انشاالله.

مسئول نوحه خوانان گفت؛ ببخشید ممکنه ببینم چه نوحه ای را آماده کرده اید؟ بنده هم دفتر که تهیه کرده بودم را تقدیم کردم. بنده خدا چشمش که به دفتر افتاد گفت: ما شا الله چه آماد گی هم گرفته اید ودفتر را باز کرد. به محض نگاه کردن گفت؛ همینه؟ گفتم بله همینه. کمی مکث کرده وگفت، این نوحه را سالهای قبل آقای جعفری میخواندند، تکراری است، نمیشود. قوانین را که میدانید. من با دهان باز نگاهش میکردم واون بنده خدا ضمن حرف زدن با من دفتر را ورق میزد تا نوحه بعدی را پیدا کند. هی ورق زد وهی ورق زد ولی دفتر سفید بود. با نگاه مخصوص ومعنی دار گفت: خسته نباشید. اجر تبا امام حسین.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد